گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: خُذِ الْعَفْوَ فرمان آمد از خداوند کریم مهربان، بار خدای همه بار خدایان، کریم و لطیف در نام و در نشان، بمحمّد خاتم پیغامبران، و مقتدای جهانیان، که: ای سیّد! در گذار گناه از گناهکاران، و بپوش عیب ایشان، و برکش قلم عفو بر جریده بدکاران. ای سید! از ما گیر خلق پسندیده، و فعل ستوده، گفتار براستی و با خلق آشتی. در صحبت یار نیکان، و در خلوت تیمار بر ایشان. ای سیّد! من که خداوندم بردبارم، و بردباران را دوست دارم. از دشمن ناسزا میشنوم، و شوخی وی در خلوت می‌بینم، و پرده بر وی میدارم، و بعقوبت نشتابم، و توبه و عفو بر وی عرضه میکنم، و بدرگاه خود باز میخوانم که: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ.

و فی بعض الآثار: یقول اللَّه تعالی: نادیتمونی فلبیتکم، سألتمونی فأعطیتکم، بارزتمونی فأمهلتکم، ترکتمونی فرعیتکم، عصیتمونی فسترتکم. فان رجعتم الی قبلتکم، و ان ادبرتم عنی انتظرتکم.

بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید، بلبّیک جواب دادم. از من نعمت خواستید عطا بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم. فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم. با این همه گر بازآئید بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم. انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین.

و فی الخبر: اذا تاب الشیخ یقول اللَّه عزّ و جلّ: الان! اذ ذهبت قوتک، و تقطعت شهوتک. بلی انا ارحم الراحمین، بلی انا ارحم الراحمین.

چون این آیت فرو آمد که خُذِ الْعَفْوَ، رسول خدا دانست که عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلاة و السلام که: «المؤمن یأخذ من اللَّه خلقا حسنا».

این خلق نیکو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدی رسید که روز احد آن چندان رنج و اذی دید از مشرکان، و با این همه میگفت: «اللّهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون».

وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مصطفی (ص) گفت: «رأیت عدوّ اللَّه ابلیس ناحلا مهموما، فقلت: یا عدوّ اللَّه! ممّ نحو لک؟ قال من صهیل فرس الغازی، و اذان المؤذّنین، و کسب درهم من الحلال، و قول العبد: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.

آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: وقتی آن سر اشقیا، مهجور مملکت، ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجوری فرو برده، گفتم یا عدوّ اللَّه! این ضعف و نحافت تو از چیست؟ گفت: ای محمّد! این ضعف و گداختگی و درماندگی من از چهار چیز است. هر گه که از آن چهار چیز یکی روی نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد، و شمع در آتش: یکی آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران. دوم آواز مؤذنان در وقت اذان. سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضی ایمان، چهارم گفتار بنده مؤمن که گوید: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.

فرمان آمد که ای سیّد! هر که با دشمن حرب کند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان خود و مغفر، خیل و لشکر. ای سیّد! امت تو در معرکه شیطان قرار گرفته‌اند، فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ زره ایشان، إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ جوشن ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ خود ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ برگستوان ایشان. چون با زین سلاح و عدّت بحرب ابلیس آیند، لا جرم از وساوس و نزغات وی ایمن شوند: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا.

و در خبر است: «انّ لکلّ ملک حمی، و انّ حمی اللَّه محارمه».

هر پادشاهی را در دنیا حمایتگاهی است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است: یکی توحید و شهادت، چنان که گفت: لا اله الا اللَّه حصنی.

دیگر حرم مکّه: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. سه دیگر گفتار اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. آهوی دشتی و مرغ هوایی که سایه حرم بر فرق وی افتاد از خصمان ایمن گشت، قال النّبیّ (ص): «مکة حرام بتحریم اللَّه، لا یختلی خلاها و لا یعضد شوکها و لا ینفّر صیدها».

توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عزّ جلاله. اگر زنّار داری، بت‌پرستی، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یک قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اکبر شد.

قال النّبی (ص): «اذا قالوها عصموا منی دماءهم و اموالهم».

أَعُوذُ بِاللَّهِ حصار و حمایتگاه مولی است. هر بنده‌ای که فتنه دیو است و سخره شیطان، و در بند همزات و غمزات ابلیس، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقی زد که: اعوذ باللّه من الشّیطان الرجیم، ابلیس را بطاعت و ایمان وی کار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وی اثر نکند. در روزگار عمر خطاب جوانی از نماز خفتن بازگشته، زنی براه وی آمد، خود را بر وی عرضه کرد. او را در فتنه افکند و رفت. جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سرای آن زن رسید. آنجا ساعتی توقف کرد. این آیت فرا زبان وی آمد: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد. آن زن در وی نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد. کنیزک خود را برخواند، و هر دو او را برگرفتند، و بدر سرای آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود بازگشتند. این جوان پدری پیر داشت، بیرون آمد از سرای خویش، او را چنان دید برگرفت او را، و در خانه برد. چون بهوش باز آمد، پدر از حال وی پرسید، گفت: یا ابت لا تسئلنی. مپرس که مرا چه حال افتاد. آن گه قصه در گرفت. چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقه‌ای زد، در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالی کرده. پس آن گه عمر خطاب را ازین قصّه خبر کردند بعد از دفن وی، گفت: چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمی. آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وی، فنادی: یا فلان! «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». سه بار گفت چنین، و از میان خاک جواب آمد سه بار: قد اعطانیهما ربّی یا عمر! وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگی دهد که روح قالب دهد. سماع چشمه‌ایست که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریّت از پیش دل برنخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلی کند. و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواصّ دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظّ خواص از سماع لطیفه‌ایست میان صوت و معنی و اشارت آن. عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند بنفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته، لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسی و یادگار ازلی و شادی جاودانی.

و گفته‌اند: حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید. ندایی که مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است. آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است. آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهی بنداء دوست نیوشان است، نداء دوست نه اکنونی است که جاودان است.

وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ یاد کنندگان اللَّه سه مرداند: یکی بزبان یاد کرد دل از آن بی‌خبر، یکی بزبان و دل یاد کرد امّا کارش بر خطر، که گفته‌اند: «و المخلصون علی خطر عظیم». یکی بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنان که پیر طریقت گفت: الهی! چه یاد کنم که خود همه یادم! من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و کیف اذکره من لست انساه؟! ای یادگار جانها! و یاد داشته دلها! و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن، و بیاد لطفی ما را شاد کن.

إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ اشارت است بنقطه جمع، «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» خبر است از نعت تفرقه. عندیت کرامت ایشان را اثبات کرده، و احکام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت. جمع حقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است. لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً اشارت بآن است، و اللَّه اعلم بالصّواب.