گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها فضلا، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی‌ إِلَّا مِثْلَها عدلا. ای خداوندی که اگر فضل کنی فضل ترا حد نیست، ور عدل کنی بر عدل تو رد نیست. اگر فضل کنی تو از دیگران چه داد و چه بیداد! ور عدل کنی تو، فضل دیگران چون باد. ار فضل کنی بفضل سزایی، ور عدل کنی سزد که نیفزایی. از فضل اوست که حسنات بنده یکی ده شود، و از فضل او سیئات‌ بحسنات بدل شود. یقول اللَّه تعالی: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.

روی ابو ذر قال: قلت: یا رسول اللَّه علّمنی عملا یقربنی من الجنة، و یباعدنی من النار. قال: «اذا عملت سیّئة فأتبعها حسنة». قال: قلت: من الحسنات لا اله الا اللَّه؟ قال: «هی احسن الحسنات».

حسنات عابدان دیگر است، و حسنات عارفان دیگر. عابدان در مقام خدمت‌اند، و عارفان بر بساط شهود در مقام قربت و انس مشاهدت‌اند. حسنات هر کس بر اندازه روش او. حسنات زاهدان همّتی است مه از دنیا، حسنات مریدان مرادی است مه از عقبی.

حسنات صدیقان اشتیاقیست وا دیدار مولی. زاهدان را خدمت است بر سنّت، مریدان را معرفت است در مشاهدت، صدیقان را ثنا است در حقیقت. اینست نهایت روش سالکان، و غایت رتبت صدّیقان، و آغاز جذبه حق. مصطفی (ص) برین مقام بود که زبان ثنا بگشاد، بنعت دهشت گفت: «لا احصی ثناء علیک، انت کما اثنیت علی نفسک».

قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلی‌ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط مستقیم را بدایتی و نهایتی است. بدایت سنت و جماعت است، و نهایت انس یافت و دوام مشاهدت. سنت و جماعت آنست که آیات و اخبار صفات نادریافته بجان و دل قبول کنی، و بتصدیق و تسلیم پیش آیی، و بر اسم و ظاهر بایستی، و بخیال گرد آن نگردی، و از تکلف و تأویل و تفکر در آن بپرهیزی. بشرط رمت بی‌زیادت و بی‌نقصان، بی‌قیاس و بی‌تشبیه و بی‌کتمان، و رسانیدن آن چنان که رسید هم چنان.

پیر طریقت گفته: هر که از در تصدیق و تسلیم درآید، وی را از سه شربت یکی دهند: یا شربتی دهند از معرفت، تا دل وی بحق زنده گردد، یا زهری دهند که نفس اماره در زیر قهر او کشته گردد، یا شرابی دهند که جان از وجود او مست و سرگشته شود. ازینجا یافت حقیقت و انس صحبت آغاز کند. لذّت خدمت و حلاوت طاعت بیابد.

سرور معرفت درپیوندد. بروح مناجات رسد. پس در شغلی افتد که از آن عبارت نتوان تا آن گاه که همه زندگانی شود در آن:

یا حیاة الروح مالی

لیس لی علم بحالی

تلک روحی منک ملأی

و سوادی عنک خالی

خالی نه‌ای از من و نبینم رویت

جانی تو که با منی و دیدار نه‌ای!

قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ من علم انه باللّه، علم انه للَّه، فاذا علم نفسه للَّه، لم یبق فیه نصیب لغیر اللَّه، فهو مستسلم لحکم اللَّه، غیر معترض علی تقدیر اللَّه، و لا معارض لأخیار اللَّه، و لا معرض عن اعتناق امر اللَّه. این آیت از مصطفی (ص) اشارت است فرا مقام مواصلت، و مواصلت بحق پیوستن است، و از خود باز رستن، و نشان این کار دلی است زنده بفکر، و زبانی گشاده بذکر، با خلق عاریت، و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده، و بحق آرمیده.

پیر طریقت گفت: الهی! تا رهی را خواندی، رهی در میان ملأ تنهاست، تا گفتی که بیا، هفت اندام رهی شنواست. از آدمی چه آید! قدر آدمی پیداست! کیسه تهی و باد پیماست. این کار پیش از آدم و حواست، و عطا پیش از خوف و رجاست، اما آدمی بسبب دیدن مبتلا است. بناز کسی است که از سبب دیدن رهاست، و با خود بجفاست. گر آسیای احوال گردان است، چه بود، قطب مشیت بجاست:

ای دوست بجملگی ترا گشتم من

حقا که درین سخن نه زرق است و نه فن‌

گر تو زخودی خود برون جستی پاک

شاید صنما بجای تو هستم من‌

قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا أ سواه اطلب حافظا و راعیا و وکیلا! و هو الذی کفانی المهم، و الهمنی الرشد؟! چون سزد که دیگری را پرستم، و خدای همگان اوست! از کجا شاید که دیگری را خوانم و کافی مهمات اوست! چرا بکسی طمع دارم، و بخشاینده فراخ بخش اوست! شب معراج با سید گفت صلوات اللَّه علیه: یا محمّد سمیت نفسی معزا و مذلا، و هم یطلبون العز من سوای! و یطلبون الحاجة من غیری! یا سید!

یأکلون رزقی، و یشکرون غیری! یا محمّد! لم اکلفهم عمل الغد، و هم یطلبون منی رزق غد! وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ این آیت امت محمّد را هم تهنیت است، و هم مدحت، و هم بشارت. تهنیت بسزا، و مدحت نیکو، و بشارت تمام. خبر میدهد کردگار قدیم، و رهی دار کریم، جل جلاله، که شما که رهیگان امت محمّداید وارثان زمین شمااید، خلیفتان خلق و بهینه ذریت آدم، امت پیغامبری مهینه خلق عالم.

ای شما که خلائق‌اید! بکتم عدم باز شوید، و بروز نامه خود فرو نگرید، تا رقم عزل بینید، که ما در ازل منشور کاینات بنام امت محمد نوشتیم.

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ بندگانی که خورشید فلک ارادت ایشانند، مقبول شواهد الهیت ایشانند، مستقر عهد دولت اسلام ایشانند. لختی صدر اول بودند صحابه مصطفی، سرهنگان درگاه خدا، انصار نبوت و رسالت، و اشراف دولت اسلام، و ملوک مقعد صدق. جوگی بآخر رسیدند، و در عالم روش سابقان پیوستند. جلال احدیت بصائر ایشان را سرمه عنایت کشید، تا بجمال نبوت و رسالت سید انبیا بینا گشتند، و بر اتّباع سنت مبارک وی کمر بستند، و بدوستی وی راست رفتند، لا جرم از حضرت نبوت این تحفه یافتند که: «واشوقاه الی لقاء اخوانی! آن صدر اول و این جوگ آخر آنند که گفت رب العزة جل جلاله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ، و مصطفی (ص) بهر دو اشارت فرموده، و لا حقه بسابقه در رسانیده، و گفته: «مثل امتی مثل القطر، لا یدری اوله خیر ام آخره»؟

و اللَّه اعلم.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode