گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

ما مست شراب لایزالیم

ما گلبن عیش را نهالیم

ما صوت تو را نه بند عشقیم

ما طوطی شکرین مقالیم

ما آینه در نمد نهانیم

ما لمعه آینه مثالیم

دانش نبرد به ذات ما پی

بیرون ز تفکر و خیالیم

پیمانه کشان زهر عشقیم

ما گوشه نشین کوی حالیم

صیدیم و به دام کس نیاییم

افتاده به بند و زلف و خالیم

از حسرت روی گلعذاران

ما قد خمیده چون هلالیم

ما آب حیات جان فزاییم

ما تشنه شربت حلالیم

ما توبه و زهد را شکستیم

با مغبچه روبه رو نشستیم

رندیم و شرابخوار و مستیم

مستانه به گوشه ای نشستیم

آن توبه که دوش کرده بودیم

امشب به هوای می شکستیم

ما طالب روی می فروشیم

بر خاک درش چو خاک پستیم

ما حلقه زلف دوست دیدیم

زنار محبتش ببستیم

میخواره و بت پرست بودن

از ما تو عجب مدان که هستیم

از کعبه همیشه بت تو راشیم

بت در بغل و همیشه مستیم

ما طالب غمزه بتانیم

ما کشته چشم نیم مستیم

عمری ست که در میان گبران

ناقوس نواز و بت پرستیم

ما توبه و زهد را شکستیم

با مغبچه روبه رو نشستیم

رندیم و حریف و شاهدانیم

مستیم وفتاده در مغانیم

ما را نبود نشان و نامی

در کوچه عشق بی نشانیم

چون مست شراب ناب گردیم

دامن ز دو کون برفشانیم

از گفت و شنید لب ببندیم

افسانه علم را ندانیم

غیر از خط و خال نازنینان

ما هیچ کتاب را نخوانیم

ما عاشق روی مهوشانیم

ما کشته غمزه بتانیم

از توبه و زهد باز رستیم

میخواره و رند و کامرانیم

عمری ست که در شراب خانه

بنهاده سری بر آستانیم

ما توبه و زهد را شکستیم

با مغبچه روبرو نشستیم

دوشینه شب آن نگار طناز

آمد به هزا رعشوه و ناز

بگشود در شراب خانه

آلوده ناز چشم غماز

ناگه نظرش فتاد بر من

گفتا چه کسی برآر آواز

گفتم که یکی سیاه بختم

از درد کشان عشق ممتاز

پر کرد پیاله، گفت بنشین

بستان و بکش مگوی این راز

من نیز پیاله ای کشیدم

او نیز تو رانه کرد آغاز

من ترک ریا و زهد کردم

گشتم به حریم دوست دمساز

ما توبه و زهد را شکستیم

با مغبچه روبه رو نشستیم

داریم غم شراب گلگون

ماییم دل لبالب از خون

سودا زده ای دگر چو من نیست

در قبه زرنگار گردون

افسانه عشق ما چه پرسی

دیوانه کوی ماست مجنون

ما جامه زهد پاره کردیم

زاهد تو دگر مخوانش افسون

ساقی به بتی که می پرستی

پرکن قدحی شراب گلگون

درده که دمی خراب گردم

فارغ شوم از غم چه و چون

مستانه در او فتم به بازار

معلوم شود به جمله اکنون

ما توبه و زهد را شکستیم

با مغبچه روبه رو نشستیم

عشق تو ز من قرار برداشت

دل بردو هم اختیار برداشت

ساقی قدحی لبالبم داد

از آیینه ام غبار برداشت

مخموری چشم نیم مستیم

از سر اثر خمار برداشت

زلفش چو صبا فکند یک سو

ابر از سر لاله راز برداشت

مستانه به صحن باغ بنشست

جام می خوشگوار برداشت

پر کرد پیاله ای به من داد

غم از دل بی قرار برداشت

ما توبه و زهد را شکستیم

با مغبچه روبه رو نشستیم

ما نرگس یار می پرستیم

ما چشم خمار می پرستیم

ما ناله ناز می سراییم

ما نغمه زار می پرستیم

ما خط سیاه خوش نداریم

ما خط غبار می پرستیم

آزرده دل و خراب حالیم

ما طره یار می پرستیم

ما سینه ریش می خراشیم

ما جان فکار می پرستیم

ما ساقی جام لاله گون را

در فصل بهار می پرستیم

با سبزه و گل چه کار ما را

ما لاله عذار می پرستیم

ما مغربی و جمال او را

در لیل و نهار می پرستیم

ما توبه و زهد را شکستیم

با مغبچه روبه رو نشستیم