گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

ادرلی راح توحید الا یا ایها الساقی

ارحنی ساعه عنی و عن قیدی و اطلاقی

به جام صرف توحیدم بدان سان محو کن از خود

که از فانی شوم فانی و با باقی شوم باقی

و اشربنی حمیاه بکاس من محیاه

واعطرنی بریاه و ذوق اهل اذواقی

شراب ناب توحیدم تواند وارهانیدن

ز دست شرک و کفر و دین و سالوسی و زراقی

ولا تسالنی عن فضلی وعن جمعی و عن وصلی

و عن فقدی و عن وجدی و عن حالات اشواقی

تویی چون فصل و وصل من، تویی چون فرق و جمع من

تویی چون فقد و وجد من بل از من هم تو مشتاقی

اما تنظر الی حالی اما تنظر الی بالی

اما تنظر الی ذاتی و اسمایی و اخلاقی

تویی از دیده عشاق ناظر در پری رویان

که حسن جمله خوبان و نور چشم عشاقی

ندانم مغربی خود کیست کو پیوسته می گوید

انا الشمس التی طلعت و هذا نور اشراقی