ز شنگان چو سهراب آمد به در
شده بود شهرو ازو بارور
چو نه ماه بگذشت از آن روزگار
درخت قضا رفته آورد بار
به فرمان دیان جدا شد از وی
دل افروز پوری چو خورشید روی
برش چون بر شیر و چهرش چو خون
سطبرش دو بازو چو ران هیون
دل افروز مادر بد آن شمع روز
سپهر یلان،گرد گیتی فروز
جهانجوی را نام برزوی کرد
به دیدار او دل به نیروی کرد
بدان سان همی پروریدش به ناز
که نامد به چیزیش روزی نیاز
قدش گشت با سرو نازنده راست
چنان بود فرمان دیان که خواست
چو بگذشت از عمر او بیست سال
پهن کرد سینه قوی کرد یال
نهان کرد مادر ازو راز خویش
همی داشت او را هم آواز خویش
ز کردار خود هیچ با او نگفت
همی داشت آن راز را در نهفت
به دل گفت اگر من بگویم بدوی
که تو پور سرخابی ای ماهروی
بپوید ز شنگان به ایران شود
به پرخاش آن نره شیران شود
هم او چون پدر رزم رای آیدش
یکی تنگ تابوت جای آیدش
نباید که همچون پدر زاروار
شود کشته در دشت (و) در کارزار
به تدبیر، تقدیر برگشت خواست
چنان خواست دیان که مادر نخواست
چو پورش ابا یال و نیروی بود
تو گفتی که از آهن و روی بود
به برزیگری داشت مادر ورا
که بودش بسی ملک اندر خورا
جهان جوی از تخمه راستان
به برزیگری گشت هم داستان
یکی مرد عام کشاورز بود
اگر چه خداوند صد مرز بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.