چنین خواندم از نامه باستان
که بنوشته بودند از راستان
که چون گشت سهراب از شیر سیر
به مردی کمر بست گرد دلیر
ز هم زادگان سر به پروین کشید
چنو چشم مردم به مردی ندید
به ده سالگی ساز میدان گرفت
کمان و کمند دلیران گرفت
چو شد بر دو هفته ورا سال راست
ز چرخ برین سرش بگذشت خواست
به جز اسب هرگز نکرد آرزوی
چنین بود کام یل نیک خوی
فسیله به شنگان زمین داشتی
گله اندر آن جای بگذاشتی
یکی روز نزد فسیله رسید
حصاری بدان کوه و آن دشت دید
کشیده بر افراز کوهی بزرگ
کزو خیره گشتی دو چشم سترگ
یکی مرغزاری به گرد حصار
همیشه بدی سبز آن جویبار
خوشش آمد آنجای آمد فرود
همی داد نیکی دهش را درود
به چوپان بفرمود کاسبان بیار
یکایک گذر کن در این مرغزار
در این بود سهراب کز روی دشت
یکی ماه پیکر بدو برگذشت
به رخساره ماه و به بالا چو سرو
رخانش به سرخی به سان تذرو
یکی مقنع سرخ در پاکشان
چو طاوس رنگین بدو در نشان
ابر پشت بنهاده یک سبوی
خرامان همی رفت نزدیک جوی
چو سهراب او را بدیدش زدور
هم اندر زمان شد به دل ناصبور
به یک چشم کز دور او را بدید
دلش مهر و پیوند او برگزید
بجنبیدش آن گوهر پهلوان
بر آن سروبن دلبر مهربان
بفرمورد کآرید او را برم
بدان تا یکی روی او بنگرم
برفتند پس چاکران نزد اوی
ببردند او را بر مهرجوی
چو سهراب شیراوزن او را بدید
به دل مهر او در زمان برگزید
بدو گفت ای ماه نام تو چیست
که نامت کدام و نژادت زکیست
همانا که خواری تو بر چشم شوی
که بر دوش گیری ازین سان سبوی
ورا چون دهد دل که آیی برون
چو تابنده ماه و (چو) سیمین ستون
به دیان که گر تو بدی آن من
فدای تو بودی تن و جان من
چو آن خوب رخ این ازو بشنوید
به چشم و کرشمه بدو بنگرید
زنان را چنین است آیین و خوی
تو زایشان ره پارسایی مجوی
بدو مهربان شد به دل در زمان
بدو گفت کای نامور پهلوان
مرا نام: شهرو، پدر: شیرگیر
همه سال نخجیر گیرد به تیر
از آنگه که گشتم ز مادر جدا
به رنجم من از دیو ناپارسا
پدر پروریده ست و گردون مرا
چنین کرد تقدیر فرمانروا
کنون چند روزست تا رفته است
گذرگاه نخجیر بگرفته است
چو بشنید سهراب بر پای خاست
دلش با هوا گشت درکام راست
ز بیگانه خیمه بپرداختند
به بازی دو بازو برافراختند
سرانجام سهراب شد چیره دست
بدان ماه رخسار چون پیل مست
برون کرد شمشیر کام از نیام
که شهرو نیامی بد از سیم خام
چو زآماجگه تیر بیرون کشید
ز خون تیر آماج چون لاله دید
بدو گفت با مهر دیان بدی
ازیرا به سختی چون سندان بدی
زمانی در آن کار اندیشه کرد
حکیمی و مردانگی پیشه کرد
یکی لؤلؤ شاهوار ثمون
بدو داد کای سرو سیمین ستون
بگیر این گران مایه در یادگار
نگه کن که تا خود کی آید به کار
بر آنم که تو بارداری زمن
همانا که فرزند آری زمن
چو هنگام زادن فراز آیدت
بدین پاک مهره نیاز آیدت
اگر دختر آری به هنگام شوی
به مویش درون باف و زو نام جوی
وگر پور جویای یاران کند(؟)
بدان گه که آهنگ میدان کند
در آویز از تارک ترگ اوی
چو آید به میدان کین جنگ جوی
بدادش بسی گوهر نغز نیز
ز دیبا و زر هرگونه چیز
درین گفت وگو بود کآمد برش
سواران ترکان و هومان سرش
پیام شهنشاه افراسیاب
فرو خواند بر وی کردار آب
چو بشنید سرخاب شادی نمود
بر آن لشگر گشن فرمود زود
که بندید بار و بسازید کار
که من رفت خواهم سوی کارزار
بگفت این و برسان باد دمان
به اسب اندر آمد هم اندر زمان
بیامد سپه را به ایران کشید
چنان بود کارش که گوشت شنید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره سهراب، فرزند پهلوان رستم، است که در نوجوانی به قدرت و شجاعت رسید و آرزوی نبرد با دشمنان را در سر داشت. او از شیر گرفتن و از ده سالگی وارد میدان میشود. روزی در جنگل با دختری زیبا رو به نام "ماه" مواجه میشود که دلش به او میبندد. سهراب او را نزد خود میطلبد و در صحبت با او درمییابد که او دختر شهرو، پدر شیرگیر است. دختر از زندگی پر از رنج خود سخن میگوید و سهراب نیز به او عشق میورزد. در ادامه، سهراب تصمیم میگیرد به جنگ برود و با دشمنان خود بجنگد و خود را به میدان نبرد میرساند تا نام خانوادگی خود را به اثبات برساند.
هوش مصنوعی: من از کتب قدیم خواندم که در آن به راستی نوشته شده است.
هوش مصنوعی: سهراب وقتی از شیر خورشید گشت، به مردی و قدرت رسید و با دلیرانه سختیها روبرو شد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گاهی افراد از میان همنوعان خود به جایی میرسند که به دلیل برتری یا ویژگی خاصشان، مورد توجه و قدردانی قرار میگیرند. همچنین نشان میدهد که مردم به خاطر همین ویژگیها به آنها احترام میگذارند و به آنها چشمدوختهاند.
هوش مصنوعی: در سن ده سالگی، استعداد و مهارت خود را در میدان نبرد با استفاده از کمان و کمند نشان داد.
هوش مصنوعی: زمانی که او دو هفته به طول انجامید، سالی شگفت و درست از آسمان بر او گذشت و او آرزو داشت که در آن زمان باقی بماند.
هوش مصنوعی: به جز اسب، هیچ آرزویی به اندازه این آرزو که کام یل نیک و خوب باشد، نکرد.
هوش مصنوعی: در جایی که بهار و گلها هستند، تو یک دامنه پر از گل و شکوفه را ترک کردهای.
هوش مصنوعی: روزی فسیله به جایی رفت که حصاری به دور کوهی و دشتی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در بالای کوهی بزرگ، فرازی وجود دارد که باعث شده تا دو چشم بزرگ به دوردست خیره شوند.
هوش مصنوعی: در اطراف حصار، منطقهای پر از مرغزار وجود دارد که همیشه سبز و سرزنده است و در میان آن جویباری روان به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: او خوشحال شد که در آنجا فرود آمد و به خاطر نیکیهایی که بخشید، مورد ستایش قرار گرفت.
هوش مصنوعی: او به چوپان دستور داد که تمامی بازرگانان را بیاورد و به آرامی از این دشت عبور کند.
هوش مصنوعی: در اینجا سهراب به زیبایی ماهی اشاره دارد که از روی دشت عبور میکند.
هوش مصنوعی: در چهرهاش زیبایی مانند ماه جلوهگر است و قامتش مثل سرو، با سرخی خاصی که شبیه گلهای آتشین است، خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: یک مقنعهی سرخ بر سر آنها مثل طاووس رنگارنگ جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: ابر با آرامش و زیبایی در حال حرکت است و از دور به سمت جوی آب نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که سهراب او را از دور دید، در دلش ناگوار شد و احساس نارضایتی کرد.
هوش مصنوعی: از دور که او را دید، دلش تحت تأثیر قرار گرفت و عشق و ارتباط با او را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: به سرعت حرکت کن آن گوهر دلیر، بر آن دلبر عزیز و مهربان.
هوش مصنوعی: ببر او را پیش من تا من بتوانم یک بار به چهرهاش نگاه کنم.
هوش مصنوعی: پس خدمتگزاران به سوی او رفتند و او را با محبت و احترام به نزد خود آوردند.
هوش مصنوعی: وقتی سهراب، شیرو را دید، در دلش محبت او را برگزید.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای ماه، نام تو چیست و نژاد و اصل و نسبت کدام است؟
هوش مصنوعی: به راستی، درد و رنج تو بر چشمان کسی اثر میگذارد که بار سنگین خود را با این وضعیت بر دوش میکشد.
هوش مصنوعی: وقتی دل به او میتپد، مانند ماه درخشان و ستونی از نقره که بیرون میآید، حالتی شگفتانگیز و زیبا پیدا میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو در نظر کسی بد باشی، من برای تو جان و تن خود را فدای تو میکردم.
هوش مصنوعی: زمانی که آن چهره زیبا صدای تو را بشنود و با چشمانش به تو نگاه کند و زیباییات را ببیند، تأثیر شگفتانگیزی بر او خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: زنان چنین هستند و این خصوصیت آنهاست که از آنها راههای نیکوکاری را جستجو نکن.
هوش مصنوعی: او که در زمان دشواری با دل مهربان شد، به او گفت: ای پهلوان نامدار.
هوش مصنوعی: من به نام شهرو شناخته میشوم و پدرم شیرگیر است. او هر سال در شکار موفق است و به تیراندازی میپردازد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از آغوش مادر دور شدم، رنج و سختیام از دست دیو ناپاک آغاز شد.
هوش مصنوعی: پدرم مرا بزرگ کرده و سرنوشت که مثل یک فرمانده عمل میکند، اینگونه مرا به سرنوشت خود دچار کرده است.
هوش مصنوعی: مدت زمانی است که مسیر شکار دیگر مورد استفاده قرار نگرفته و رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی سهراب این را شنید، از جا برخاست و دلش پر از عشق و شوق شد.
هوش مصنوعی: از بیگانگان خیمه را برچیدند و با قدرت دو دست را بلند کردند.
هوش مصنوعی: سهراب در نهایت به مهارتی دست پیدا کرد و مانند فیل مست، به چهره زیبای خود جلوهای خاص بخشید.
هوش مصنوعی: شاه شمشیر را از نیام بیرون آورد و نشان داد که این کار (بیرون آوردن شمشیر) به خاطر وجود خطراتی در شهر یا در رکاب است، که نمیتوان بدون آمادهباش در برابر آنها باقی ماند.
هوش مصنوعی: زمانی که تیر از کمان رها شد، سرنوشت تیر را چون لالهای رنگین و زیبا دید که از خون و زخم بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: او به او گفت که با محبت و دوستی، رفتار تلخ و خشن تو مانند سنگینی یک سندان است.
هوش مصنوعی: مدتی یک حکیم در مورد آن کار فکر کرد و تصمیم به عمل کردن با شجاعت و مردانگی گرفت.
هوش مصنوعی: یکی مروارید باارزش و شاهانه به او داد و گفت: ای سرو مانند و خوشاندام.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که این چیز گرانبها را بگیر و به یادگار نگهدار، زیرا ممکن است زمان زیادی طول بکشد تا دوباره به درد بخورد یا کاربردی شود.
هوش مصنوعی: من میدانم که تو از من تأثیر پذیرفتهای و در واقع مانند فرزندی از من متولد میشوی.
هوش مصنوعی: زمانی که وقت زایش و تولد نزدیک شود، تو به این مهرهی پاک نیازمند خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر دختری داری و میخواهی با او ازدواج کنی، به هنگام زندگی مشترک به او احترام بگذار و نامش را نیز با محبت بر زبان بیاور.
هوش مصنوعی: اگر پسر به دنبال دوستانش باشد، زمانی که به میدان وارد میشود، این کار را انجام میدهد.
هوش مصنوعی: هنگامی که او با دلاوری به میدان نبرد میآید، زیبایی و شکوه او مانند گلی درخشان بر سرش نمایان است.
هوش مصنوعی: او به او هدیههای بسیار زیبا و گرانبهایی داد که از جنس ابریشم و طلا و هر نوع چیز دیگر بودند.
هوش مصنوعی: در این بحث و گفتوگو، ناگهان سواران ترک و هومان بر او رسیدند.
هوش مصنوعی: شهنشاه افراسیاب پیامی را برای او فرستاد که بگوید مانند آب، رفتار کن و به آرامش و نرمش روی بیاور.
هوش مصنوعی: زمانی که سرخاب خبر خوشی را شنید، به شادمانی پرداخت و به آن لشکر گرسنه دستور داد تا زودتر حرکت کنند.
هوش مصنوعی: کمر همت ببندید و کارها را شروع کنید، زیرا من عازم میدان جنگ هستم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و باد در آن لحظه به سرعت پیامش را به اسب رساند.
هوش مصنوعی: سربازان به ایران آمدهاند و کارشان به گونهای است که گویی صدای گوشت را میشنوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.