چو از تیره شب نیمه ای در گذشت
ستاره ز گردنده گردون بگشت
خروشی به گوش آمدش چاره گر
بدان سان که گوش ورا کرد کر
یکی گُرزه گاو پیکر به دست
سر نامداران خسرو پرست
جهان جوی بیژن گو شیر گیر
که از خشم او شیر گشتی چو قیر
چو از دور مر روشنایی بدید
همان خیمه و بانگ رود و نبید
سر افراز بیژن بدان جایگاه
ستاده همی کرد در وی نگاه
به دل گفت آیا چه شاید بدن
نباید برین کار بر دم زدن
برین دشت نه جای رامش بود
چنین جایگه جای دانش بود
به دیان دادار پروردگار
به میدان رزم و به دشت شکار
که صیاد بر راه دام آورید
بخواهد بن و بیخ ایران برید
شگفتی در آنجای خیره بماند
وزان پس دمان باره را پیش راند
بدان پیش خیمه همی بنگرید
نشان پی اسب گردان بدید
باستاد و از دور آواز کرد
چنان چون بود رای مردان مرد
که این خیمه و جایگه آن کیست؟
ز گردان ایران ورا نام چیست؟
از ایدر برون آی و بنمای روی
از آغاز و فرجام این باز گوی
چو بشنید سوسن بترسید سخت
از آواز آن گرد فیروز بخت
به تن گشت لرزان به رخ چون زریر
بیامد بر شیر نخجیر گیر
ز بیمش همی رفت چون بیهشان
به دل گفت کاین شیر گردن کشان،
نه آن است کآید بدین دام من
ازین بر نیاید همی کام من
بیامد به نزدیک بیژن فراز
دو تا گشت و بردش مر او را نماز
بدو گفت بیژن به کینه دمان
کجا رفت گودرز کشوادگان؟
دگر نامور پهلوان طوس و گیو
سرافراز گستهم آن گرد نیو
به پیش من ایدر بدند این زمان
جهان پهلوانان روشن روان
چگونه شدند و کجا رفته اند
به نزد تو یا دورتر خفته اند
نخواهم که گویی جز از راستی
نجویی به گفتار در کاستی
اگر جز برین گونه گویی سخن
ببرم پی و بیخت اکنون ز بن
به دیان دادار و فرخنده بخت
به جان و سر شاه با تاج و تخت
که پاسخ نیابی مگر تیغ تیز
نمایم تو را تیره شب رستخیز
چو سوسن ز بیژن شنید این سخن
بترسید از بیم مرد کهن
بترسید و لرزان شد از جان خویش
به چاره همی جست درمان خویش
به خوبی زبان را به پاسخ گشاد
بدو گفت کای گرد پهلو نژاد
(همانا نداری ز یزدان خبر
که با من بدین سان شوی کینه ور)
(کسی تند گوید به رامشگران
چنین است آیین نام آوران؟)
تو را جای دیگر بد این داوری
تو با من به کینه نه اندر خوری
تو را با من آشفتن از بهر چیست
چه دانم که گودرز کشواد کیست
من ایدر کنون این زمان آمدم
نه این راه دیده بان آمدم
فرود آی از اسب و بنشین دمی
بدان تا بگویم به تو هر غمی
کز افراسیابم چه آمد به پیش
بدان تا بگویم همه حال خویش
زمانی بر آسای از رنج راه
وز ایدر مرا بر به نزدیک شاه
دگر گیو و گودرز کشواد و طوس
نیایند هنگام بانگ خروس
چو بشنید بیژن ازو این سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
از اسب اندرآمد به کردار شیر
به خیمه درون رفت گرد دلیر
بیامد بر آن کرسی زر نشست
گرفته عنان تکاور به دست
اگر خوردنی هست چیزی بیار
وزان پس نبیدی دو سه خوش گوار
بیاورد سوسن هم اندر زمان
یکی سفره و مرغ بریان و نان
به نزد سپهبد به زانو نشست
به خوردن بیازید با او دو دست
(چنین گفت با خویشتن چاره گر
چه سازم ز نیرنگ با نامور)
(ز خوردن چو پرداخت گرد دلیر
خروشی برآورد چون نره شیر)
(بیاور یکی جام رخشان ز می
که نوشم به یاد سپهدار کی)
هم آن گاه سوسن به کردار باد
بیامد سر خیک را برگشاد
بیاورد یک جام رخشان ز می
که نوشم به یاد سپهدار کی!
چو آمد بر او و پر کرد جام
به بیژن چنین گفت کای نیک نام
به یاد جهاندار شاه جهان
ببوسید بیژن زمین در زمان
بخورد آنگهی سوسن آن جام می
به تن لرز لرزان به کردار نی
نگه کرد بیژن به دنبال چشم
همی دید او را پر از کین و خشم
هم از آستین داروی هوش بر
در افکند در جام می چاره گر
به دست سپهدار ایران نهاد
سبک بیژن گیو آزاد داد
چرا جام بنهادی از پیش من
ندانی همانا کم و بیش من
ندانستی آیین ایرانیان
ندانی از آن رسم آزادگان
که هرکس که او میزبانی کند
کسی را همی میهمانی کند
از اول سه جام پیایی خورد
پس آن گاه بر دست مهمان نهد
تو را این و دیگر ببایدت خورد
نباید ازین گونه نیرنگ کرد
همانا نگردم من از رسم خویش
شناسند گردان مرا کم و بیش
بدین مایه آزار مهمان مجوی
بخور این و دو دیگر ای ماهروی
و گر نه ببرم سرت را ز تن
به ایران برم نزد آن انجمن
تو پنداری ای دیو نیرنگ ساز
که آری سرم را به دستان به گاز
بگفت این و برجست گرد دلیر
بدو اندر آویخت بر سان شیر
یکی خنجر آبگون بر کشید
همی خواست از تن سرش را برید
بنالید سوسن از آن نره شیر
همی جست از پیش گرد دلیر
ز پیش سپهدار شد ناپدید
به نزدیک گرد دلاور کشید
از آن پس سپهبد خروشی شنید
که گفتی که دریا همی بر دمید
خروشیدن اسب و آوای مرد
به گوش آمدش در شب لاجورد
ز خیمه برون جست بر سان شیر
به اسب اندر آمد ز هامون دلیر
سپهبد ز خیمه به یک سو کشید
بر آن دشت ز اول همی بنگرید
یکی نامور ترک پر خاشخر
همی دید کآمد بر چاره گر
یکی باره در زیر مرد دلیر
ز بالا همی تاخت بر سان شیر
برآشفته از کینه چون پیل مست
یکی گُرزه گاو پیکر به دست
به بیژن چنین گفت کای بی خرد
ز نام آوران این کی اندر خورد
همی با زنانت بود گفت و گوی
چنین است آیین پیکار جوی
ز گردان ایران تو را نام چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
بدین جنگ من مر تو را پای نیست
برین دشت گردان تو را جای نیست
همانا تو را زندگانی نماند
زمانه به جایت کسی را نشاند
سوی روشنی آی و بنمای روی
تو را با زنان چیست این گفت و گوی
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
بلرزید بر سان شاخ درخت
به دل گفت آیا که (این) مرد کیست
مر این را به ایران هماورد کیست
به نزدیک او رفت بر سان شیر
چنان چون بود رسم مرد دلیر
یکی ترک پرخاشخر دید مرد
ز گردون گردان بر آورده گرد
کمانی به بازو و تیری به دست
خروشنده از کینه چون پیل مست
چو بیژن مر او را بدان گونه دید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت ای نامور چاره ساز
به نیرنگ آیی به ایران فراز
چنین است آیین افراسیاب
به دیده درون در ندارند آب
چه کردی بدان نامداران شاه
سر نامداران ایران سپاه
به بیژن چنین گفت پس پیلسم
چو پرسی ز گردان همی بیش و کم
سر پهلوانان به بند اندر است
وزان نامداران تو را بتر است
بپیچید هر یک ز کردار خود
ز رخشنده خورشید چونین سزد
همه بسته گشتند بر دست من
به ماهی گراینده شد شست من
ببندم تو را همچو ایشان دو دست
ازین پس نباشی بر شاه مست
همان نامور پور دستان سام
به خاک اندر آرم ز گردونش نام
به دستان (و) برزوی سهراب را
کنم شادمان شاه سقلاب را
فرستم به پشت هیونان مست
بر آیین گردان خسرو پرست
همان بد که کرد او به تورانیان
بتر زان کنم من به ایرانیان
چنین است آیین چرخ بلند
گهی ناز و نوش و گهی درد و بند
چو روزی کسی را رسد از تو بد
بپیچی به فرجام از آن کار بد
نبوده ست گردون به کام کسی
ز کردار او آزمودم بسی
پس هر نشینی فرازی بود
پس هر امیدی نیازی بود
بدو گفت بیژن که ای سرفراز
به کینه به چاره ندارند ساز
چه گویند آزادگان این سخن
که افکند جادوی بد ساز بن
تو را زشت نامی بود در جهان
میان کهان و میان مهان
شبیخون نه آیین مردان بود
بد و نیک از چرخ گردان بود
اگر مرده بستن تو را نام داد
مرا چرخ گردان همه کام داد
که بسیار زنده چو تو بسته ام
جگرشان به پیکار و کین خسته ام
چه مست و چه مرده به آوردگاه
همان است نزدیک شاه و سپاه
به دیان که آگه نبد گیو ازین
نه گودرز و نه نامداران کین
و گر نه چو تو چاره گر صد هزار
نبودی همی تاب آن یک سوار
چو کردار گردان برین گونه بود
ازین بیهده گفتن اکنون چه سود
چنانت فرستم به افراسیاب
که بر تو بگریند ماهی در آب
بگفت این وز جای بر کرد اسب
بغرید بر سان آذر گشسب
برآورد بازو به گُرز گران
بزد بر سر و ترگ او پهلوان
نبد گُرز بیژن برو کارگر
فروماند بر جای پرخاشخر
برآورد از آن پس همی تیغ تیز
بدان تا نماید ورا رستخیز
برانگیخت باره به کردار باد
به نفرین ترکان زبان برگشاد
ز گردون به مردی برآورد گرد
چنان چون بود ساز مردان مرد
سر و یال بیژن درآمد به بند
ز نیروی ترک و ز خم کمند
ز اسب اندر آمد به روی زمین
تهی کرد از آن نامور پشت زین
به خم کمندش ببست استوار
کشانش همی برد سوی حصار
ستورش به نزدیکی او ببست
بیامد دگر باره بر دز نشست
فراموش گشتش که او را دهان
ببندد بر آن سان که آن دیگران
همی بود بیژن ز کینه خموش
نهاده به آوای رستم دو گوش
همی گفت با طوس نوذر به کین
که ای نامور شیر ایران زمین
ز مردان نزیبد همی خشم و کین
بنالد ازو شهریار زمین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، بیژن، پهلوان ایرانی، از دشت بر میخیزد و با ستارههای آسمان و خروش دلیران مواجه میشود. او به جستجوی پادشاه و دوستانش میرود و به دلش میگوید که این مکان، محلی برای شادی نیست بلکه میدان رزم است. بیژن به جلو خیمهای میرسد و با مردی به نام سوسن مواجه میشود که ترسیده و از او میخواهد تا از کینه صحبت نکند.
سوسن میگوید که نیازی به جنگ نیست و او فقط به دنبال مسألهای از افراسیاب است. بیژن، به دلیل نبودن دوستانش، به سوسن میگوید که مهمان باید عزت داشته باشد و به خاطر حرمت میهمانی، از نیرنگ دوری کند. اما سوسن پس از شنیدن تهدید بیژن، ترسیده و بر میخیزد.
سپس بیژن، از سوسن میخواهد تا لباسی برای او بیاورد که نمایانگر دوستی و احترام باشد. او در نهایت برای احترام به مهمان و سنتهای ایرانی، جامی میآورد و بیژن را دعوت به نوشیدن میکند. در این میان، بیژن از سوسن میخواهد تا به رسم مهماننوازی عمل کند و از او پذیرایی کند. بیژن به دلیل کین و دشمنی، سوسن را تهدید میکند و در نهایت خود را بر او مسلط میسازد.
بیژن با اشاره به عزت و اهمیت احترام به مهمانان، و با تأکید بر ارزشهای ایرانیان، در مییابد که کینه و جنگ مناسب این مکان نیست. نهایتا داستان بر چالشها و ارزشهای انسانی تأکید دارد و نشان میدهد که در جنگ و دشمنی، انسانیت و احترام همچنان باید حفظ شود.
هوش مصنوعی: زمانی که نیمهای از شب گذشت، ستارهای از آسمان در گردش احاطهاش درخشید.
هوش مصنوعی: صدایی به گوش او رسید که درمانی بود، به طوری که او را از شنیدن دیگر صداها ناتوان ساخت.
هوش مصنوعی: یک گاو بزرگ به دست سران معروف و نامدار خسرو شکار شده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، به بیژن بگو که شجاع و پرقدرت است، چرا که از خشم او به اندازهای ترسناک میشوی که انگار مثل قیر میشوی.
هوش مصنوعی: وقتی از دور نور روشنی را مشاهده کرد، همان خیمه و صدای رود و باده را شنید.
هوش مصنوعی: بیژن با سر بلندی و افتخار در آن مکان ایستاده است و به دور و بر خود نگاه میکند.
هوش مصنوعی: دل به خودش میگوید: آیا واقعاً نباید بدن به خاطر این کار سختی را تحمل کند و دم از آن بزند؟
هوش مصنوعی: در این دشت، جایی برای خوشی و بازی نیست، بلکه این مکان مناسب برای علم و آگاهی است.
هوش مصنوعی: به فرمان خداوند در میدان نبرد و در میدان شکار.
هوش مصنوعی: صیاد در کمین نشسته تا ایران را به دام اندازد و ریشههایش را قطع کند.
هوش مصنوعی: در آنجا حیرتانگیز باقی ماند و سپس زمان را به جلو برد.
هوش مصنوعی: در کنار خیمه، نگاهی به دور و بر انداخته و نشانهای از اسب سواران دیده است.
هوش مصنوعی: با استاد با صدای بلند صحبت کرد، مانند اینکه نظر و رأی مردان بزرگ و حکیم را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: این سؤالی است دربارهٔ مالکیت و هویت کسی که در این خیمه و مکان قرار دارد. شاعر میخواهد بداند این مکان به چه کسی تعلق دارد و آن شخص کیست و چه نامی دارد و آیا او از گردانندگان و جنگجویان ایرانی است یا نه.
هوش مصنوعی: از دنیای غیر واقعی و خواب آلود بیرون بیا و چهرهات را نشان بده. از ابتدای شروع تا پایان کار را بگو.
هوش مصنوعی: وقتی سوسن صدای آن گرد پیروزمند را شنید، به شدت ترسید.
هوش مصنوعی: با ترس و لرز به میدان آمد، چهرهاش همانند زریر (شجاع و قوی) است و به شکار شیر میپردازد.
هوش مصنوعی: به خاطر ترسش، مانند وحشیها، به دل خود گفت که این شیری است که گردنکشان را هم میفریبد.
هوش مصنوعی: آن کس که میخواهد در دام من بیفتد، از این راه نمیتواند به خواستهام برسد.
هوش مصنوعی: به نزد بیژن شخصی آمد و به احترام او به جایگاه بالایی رفت و او را دعا و نیایش کرد.
هوش مصنوعی: بیژن با احساس کینه از گودرز میپرسد: "کجا رفته است گودرز و دوستانش؟"
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیتی برجسته و مشهور از داستانهای حماسی اشاره میشود که نام او طوس است. همچنین، شخصیتی به نام گیو و سرافراز گستهم نیز در اینجا ذکر شدهاند. این افراد به عنوان قهرمانان و پهلوانان معروف در میان مردم شناخته شدهاند و به خاطر شجاعت و دلاوریهایشان مورد احترام قرار دارند. تمام این شخصیتها در یک زمینه حماسی و داستانهای باستانی ایران در پیوند با ماجراها و نبردهای بزرگ هستند.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، زمانی است که انسانهای بزرگ و قهرمانان با روحی روشنگر و پاک به نزد من میآیند.
هوش مصنوعی: چطور شدهاند و کجا رفتهاند؟ آیا به نزد تو آمدهاند یا دورتر خوابیدهاند؟
هوش مصنوعی: نمیخواهم که بگویی جز از حقیقت، زیرا در صحبت کردن ممکن است از نظر ارزش کلامی کم باشد.
هوش مصنوعی: اگر جز این شیوه سخن بگویم، بنیاد و ساختار سخنم به هم میریزد و از نو شروع میکنم.
هوش مصنوعی: به خدایی که داد و بخشش دارد و سرنوشت خوشی را رقم میزند، جان و سر شاه با تاج و تختش را هدیه میزنم.
هوش مصنوعی: تو پاسخ نمیگیری مگر اینکه با شمشیر تیز به تو حمله کنم، در تاریکی شب قیامت.
هوش مصنوعی: وقتی سوسن از بیژن این حرف را شنید، ترسید و از نگرانی به خاطر مرد پیر به خود لرزید.
هوش مصنوعی: ترسید و از جان خود لرزید و به دنبال راهی برای درمان و نجات خود گشت.
هوش مصنوعی: به خوبی با زبانش جواب داد و گفت ای نژاد گرد و پهلو.
هوش مصنوعی: تو از رحمت و بخشش خداوند آگاهی نداری که چرا با من اینگونه کینهور و دشمنی میکنی.
هوش مصنوعی: آیا این درست است که کسی به نوازندگان با سرعت و تندی چنین بگوید که این روش و رفتار قهرمانان است؟
هوش مصنوعی: تو را بهتر است که با دیگران قضاوت کنی و برای من با کینه برخورد نکن.
هوش مصنوعی: چرا با من اشتباه میکنی، من چه میدانم که گودرز کشواد کیست؟
هوش مصنوعی: هماکنون در این زمان حضور دارم و نه به خاطر دیدن راه یا به عنوان مراقب آمدهام.
هوش مصنوعی: از اسب پایین بیا و لحظهای استراحت کن تا من تمام نگرانیها و دردهای خود را برایت بگویم.
هوش مصنوعی: از افراسیاب چه چیز به من رسید که بخواهم همه احوال خود را برای او بیان کنم.
هوش مصنوعی: مدت کوتاهی استراحت کن از زحمت راه و از اینجا مرا به نزد پادشاه ببر.
هوش مصنوعی: دیگر از گیو و گودرز و کشواد و طوس خبری نیست و آنها در هنگام صبح و با صدای خروس بیدار نمیشوند.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این حرف را شنید، به حالت و تفکری متفاوت فرو رفت.
هوش مصنوعی: او مثل شیر به خیمه وارد شد، در حالی که با شجاعت و قدرت از اسب پیاده شده بود.
هوش مصنوعی: او بر آن تخت طلا نشسته است و افسار پهلوانی را در دست دارد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی برای خوردن داری، بیاور و از آن دو یا سه لقمه خوشمزهای که هست، به ما بده.
هوش مصنوعی: یک سفره آماده کرده که در آن گلابی، مرغ بریان و نان وجود دارد.
هوش مصنوعی: مرد به نزد فرمانده زانو زده و با او به صرف غذا مشغول شد.
هوش مصنوعی: او با خود گفت: چه تدبیری بیندیشم تا با فریب و تزویر به نامآوری دست یابم.
هوش مصنوعی: زمانی که دلیر از خوردن سیر میشود، سر و صدایی مانند نر شیر برمیآورد.
هوش مصنوعی: بیا یک جام زیبای نوشیدنی بیاور که من به یاد آن فرمانده بزرگ بنوشم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، گل سوسن مانند باد به حرکت درآمد و دهانه ظرف را باز کرد.
هوش مصنوعی: بیا یک جام درخشان از شراب بیاور تا به یاد سردار بزرگ بنوشم!
هوش مصنوعی: وقتی او به بیژن نزدیک شد و جام را پر کرد، به او گفت: «ای نام نیک!»
هوش مصنوعی: بیژن به خاطر یاد و نام شاه جهان، بر زمین بوسه میزند و این کار را در زمان خودش انجام میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر زیبا و شاعرانهای از سوسن، گل زیبایی که در حال نوشیدن شراب است، به نمایش گذاشته شده است. سوسن با تلنگرهایی نظیر لرزش، حالتی شبیه به نی را به خود میگیرد، که نشاندهندهی زیبایی و لطافت خاص اوست. این تصویر به حس و حال و حالتی شاداب و شعف در دل میافزاید.
هوش مصنوعی: بیژن به چهرهی فردی نگاه کرد و متوجه شد که او را پر از کینه و خشم میبیند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به نظر میرسد که شاعر به قدرت و تأثیر نوشیدنی (شراب) اشاره دارد که میتواند هوش و درک انسان را تحت تأثیر قرار دهد. او به نوعی خواستهاش را با مهر و خلوص احساس میکند و به اهمیت شراب به عنوان عاملی برای بهبود حال و آرامش اشاره میکند. در واقع، شاعر به جادوی شراب و تأثیرات مثبت آن بر روح و روان انسان میپردازد.
هوش مصنوعی: سبک بیژن، قهرمان ایرانی، به دست فرمانده کشور، گیو، آزادی و عزت را به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: چرا به من اشاره نمیکنی که چقدر برای تو ارزش دارم، حتی اگر این ارزش کم یا زیاد باشد؟
هوش مصنوعی: نمیدانی که سنتهای ایرانیان چگونه است و از قوانین و آداب آزادگان خبر نداری.
هوش مصنوعی: هر کسی که از مهمان پذیرایی کند، در واقع خودش نیز مهماننوازی را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: از ابتدا سه جام را خود نوشید، سپس آن را به دست مهمان میگذارد.
هوش مصنوعی: تو باید این موضوع و موضوعات دیگر را بپذیری و نباید اینگونه فریبکارانه عمل کنی.
هوش مصنوعی: من هرگز از عادت و رفتار خود دور نمیشوم، به همین خاطر دیگران مرا به خوبی یا بدی میشناسند.
هوش مصنوعی: به این اندازه به مهمان خود آزار نرسانید و از این و آن بخورید ای ماهروی!
هوش مصنوعی: اگر این موضوع حل نشود، سر تو را از بدن جدا میکنم و آن را به ایران میبرم تا به آن جمعیت نشان دهم.
هوش مصنوعی: تو گمان میکنی ای شیطان فریبکار که میتوانی سرم را به دستانت بگیری و تسلط پیدا کنی.
هوش مصنوعی: او این را گفت و دلیر به سمت او رفت و مانند شیر به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: یک نفر خنجر رابی رنگی را از غلاف بیرون آورد و میخواست سر او را از تنش جدا کند.
هوش مصنوعی: سوسن از آن نره شیر شکایت میکند که او از جلوی دلیر گرفته است.
هوش مصنوعی: سپهدار ناگهان از دید ناپدید شد و به نزد دلاور نزدیک رفت.
هوش مصنوعی: پس از آن، سردار صدایی شنید که میگفت دریا در حال طغیان و خروشی است.
هوش مصنوعی: صدای تند دویدن اسب و ندای مرد در شب آبی رنگ به گوش او رسید.
هوش مصنوعی: از خیمه بیرون آمد مانند شیر، و بر اسب سوار شد با دلی勇 و دلیر.
هوش مصنوعی: فرمانده از درون چادرش به دشت نگاه میکرد و آنجا را از ابتدا تحت نظر داشت.
هوش مصنوعی: یک ترک معروف و دلیر را میدید که به دنبال راه حلی میرفت.
هوش مصنوعی: یک بار، مرد دلیر در زیر، به شدت به سمت بالا حمله کرد، مانند شیر.
هوش مصنوعی: خشمگین و پر از کینه مانند فیل مست، حملهای قوی و با قدرت نمایان میکند و در دستش یک چماق بزرگ شبیه به بدن گاو دارد.
هوش مصنوعی: به بیژن گفت: ای بیخرد، این شخص از نامآوران است، تو با او درگیر نشو!
هوش مصنوعی: با زنانت صحبت میکنی و این گفتوگو نشاندهندهی روش و اصول نبرد است.
هوش مصنوعی: ای کسی که در میان ایرانیان هستی، نام تو چیست؟ که برای تولد تو باید گریست.
هوش مصنوعی: در این نبرد، تو توانایی ایستادگی نداری و در این دشت، جایی برای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بدان که زندگی تو ادامه نخواهد داشت و زمان به جای تو هیچ کس دیگری را قرار نخواهد داد.
هوش مصنوعی: به سمت روشنی بیا و چهرهات را نشان بده، این گفت و گو دربارهی زنان چیست؟
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن این خبر را شنید، به شدت ناراحت و خشمگین شد و مانند درختی که به شدت بلرزد، لرزید.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این مرد کیست و چه کسی در ایران با او همپیکار است؟
هوش مصنوعی: به سمت او رفت به شجاعت و دلیری، مانند شیر، همانطور که در طبیعت عادت مردان دلیر است.
هوش مصنوعی: یک ترک تندخو مردی را دید که از آسمان به زمین آمده بود و غباری بر سرش نشسته بود.
هوش مصنوعی: مردی قوی و خشمگین با کمان در بازو و تیر در دست مانند فیل مست به جلو میآید.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن او را به آن شکل دید، صدایی شبیه به غرشی از شیر بلند کرد.
هوش مصنوعی: او به فردی معروف و توانا گفت: «ای به چارهجویی و فریبکاری، به ایران بیا و پیروز شو.»
هوش مصنوعی: آیین افراسیاب به گونهای است که در دل و باطنش، هیچ چیز از احساسات و واقعیتهای درونی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو چه کار کردی ای بزرگواران، که نام تو در میان نامداران ایران به عنوان یک قهرمان باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: سپس پیلسم به بیژن گفت: هر بار که درباره گشت و گذار و کارهای خود سوال کنی، من از تو توضیح بیشتری میطلبم.
هوش مصنوعی: سر پهلوانان درگیر مشکلات و محدودیتهاست و این وضعیت برای کسانی که نام و شهرت دارند، خطرناکتر است.
هوش مصنوعی: هر کس باید از اعمال خود دوری کند و به آنچه که از خورشید درخشان و روشن است، شایستهتر است.
هوش مصنوعی: همه چیز در کنترل من قرار گرفت و به سمتی حرکت کردم که انگار دستم به سمت ماهی دراز شده است.
هوش مصنوعی: من تو را به گونهای گرفتار میکنم که مانند آنها، دیگر نتوانی بر شاه مست تاثیر بگذاری.
هوش مصنوعی: من نام آور فرزند دستان سام را به خاک میاندازم و نامش را از آسمان محو میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم با دستان خود سهراب را شاد کنم و او را به عنوان قهرمان خود معرفی کنم.
هوش مصنوعی: من بر اسبهای مست سوار میشوم و به دیاری میرم که در آن، خسرو، خداوند بزرگ، مورد ستایش قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: من نیز به ایرانیان همان بدی را میکنم که او به تورانیان کرد، بلکه از آن هم بدتر.
هوش مصنوعی: زندگی با فراز و نشیبهای خود، گاهی اوقات خوشی و لذت را به ارمغان میآورد و گاهی دیگر، درد و رنج و مشکلات را به همراه میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی از تو بدی ببیند، در نهایت به نتیجهی ناخوشایندی از آن کار زشت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هیچگاه آسمان به خواستهی کسی پاسخ نداده است و من این را از تجربههای بسیاری که داشتم، فهمیدهام.
هوش مصنوعی: هر نشستی ابتدا و پایانی دارد و هر امیدی نیازمند تلاشی است.
هوش مصنوعی: بیژن به سرفراز گفت که به خاطر کینهای که دارند، راه حلی برای این مشکل وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آزادگان درباره این حرف چه خواهند گفت که این سخن، جادو و نیرویی منفی را برانگیخته است؟
هوش مصنوعی: در میان مردم و در طول زمان، نام تو به عنوان چیزی ناپسند و زشت شناخته شده است.
هوش مصنوعی: حمله ناگهانی و بیخبر به کسی، کار مردان نیست؛ بلکه این رفتار ناشی از چرخ تقدیر و سرنوشت است.
هوش مصنوعی: اگر تو را به مرگ ببندند، من به عنوان نام تو زندگی میکنم و زندگی به من همه چیز را عطا میکند.
هوش مصنوعی: من در تلاش و جنگ با کسانی هستم که همچون تو زنده و پرانرژیاند، ولی من خسته و فرسوده شدهام.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، چه کسی که شاداب و سرزنده است و چه کسی که حیات خود را از دست داده، هر دو در کنار شاه و نیروهایش قرار دارند.
هوش مصنوعی: اگر دیوان از این موضوع آگاه نبودند، نه گیو میتوانست از کشتن گودرز و نه شخصیتهای بزرگ دیگری از این دست، جلوگیری کند.
هوش مصنوعی: اگر تو راه حلی برای مشکلات نمیداشتی، پس صد هزار نفر هم نمیتوانستند آن یک سوار را تحمل کنند.
هوش مصنوعی: اگر رفتارها و اعمال ما به این شکل باشد، پس حرفهای بیهوده گفتن چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: به گونهای با تو رفتار میکنم که همانند ماهی، آب را به خاطر تو از دست بدهد و برایت گریه کند.
هوش مصنوعی: او گفت: از جای خود برخاست و اسب به صدای بلند و شجاعت مانند آذرگشسب (اسب افسانهای) نعره زد.
هوش مصنوعی: پهلوان با قدرت و نیروی خود، چمچمهای سنگین را بر سر دشمن فرود آورد و او را به زمین زد.
هوش مصنوعی: نیازی به ترس و ناامیدی نیست، زیرا اگر بیژن در دستانش قدرتی نداشته باشد، همواره میتواند با تلاش و کار، در مبارزات زندگی پیروز شود.
هوش مصنوعی: از آن پس شمشیر تیز را بالا برد تا آنکه نشان دهد او را قیام و بیداری.
هوش مصنوعی: با حرکتی سریع و تند مثل باد، انسان را به عمل واداشت و زبانش به بدگویی و نفرین مخالفان باز شد.
هوش مصنوعی: از آسمان بر روی زمین، مردی به وجود آمد که همانند سایر مردان، ابزار و ویژگیهای مردانگی را دارا بود.
هوش مصنوعی: بیژن در زیر فشار نیروی ترکها و اسارت در کمند گرفتار شد و موهایش را مانند یالی به بند کشیدند.
هوش مصنوعی: او از اسب پایین آمد و زمین را خالی از آن پشت مشهور کرد.
هوش مصنوعی: در دستانش کمند محکمی دارد که به وسیله آن، به طور محکم و استوار، کسی را به سمت قلعه میکشاند.
هوش مصنوعی: او در نزدیکی او ایستاد و دوباره به دز بازگشت.
هوش مصنوعی: او فراموش کرد که بر زبانش بند بیندازد و سکوت کند مانند دیگران.
هوش مصنوعی: بیژن از کینه و دشمنی ساکت است و هر دو گوشش را به صدا و آواز رستم سپرده است.
هوش مصنوعی: او به نوذر گفت که ای شیر معروف سرزمین ایران، همواره بر انتقام کین استوار باش.
هوش مصنوعی: از مردان نیازی به خشم و انتقام نیست؛ چه اینکه شاه زمین نیز از آن مینالد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.