یکی خیمه ای دید آراسته
چو گنج شهنشاه پر خواسته
یکی ماهرویی فراز درش
به گوهر بیاراسته پیکرش
چو گودرز کشواد ازین گونه دید
همی باره نزدیک خیمه کشید
چو گودرز نزدیک او شد فراز
چنین گفت با سوسن چاره ساز
همی خیمه و طشت زرین که راست
خداوند این کرسی زر کجاست
چه نامی تو و نام این مرد چیست
نژادش کدام است و از شهر کیست
چو بشنید سوسن ز خیمه برون
بیامد به کردار سیمین ستون
بدو گفت کای پهلوان جهان
فروزنده چون خور میان مهان
فرودآی ازین اسب و دم زن یکی
بگویم ز هرگونه ای اندکی
به نیکی مگر رهنمایم بوی
چو از من همی داوری بشنوی
چو بشنید گودرز کشوادگان
از آن دیو، گفتار آزادگان
فرود آمد از اسب بر سان باد
به خیمه در آمد سپهدار شاد
چو آمد بر آن کرسی زر نشست
خروشید گودرز چون پیل مست
نگه کرد سوسن بدان فر و یال
بدان نامور مرد بسیار سال
به بالا بلند و به کردار شیر
ندیدی کس او را ز پیکار سیر
یکی ترگ چینی نهاده به سر
چو خورشید رخشنده بود از گهر
پر اندیشه گشتن دل از بیم اوی
بدو گفت کای شیر پرخاش جوی
ز گردن کشان مر تو را نام چیست؟
درین تیره شب مر تو را کام چیست؟
بدو گفت گودرز کشوادگان
که ای شادی و کام آزادگان
منم پور کشواد گودرز راد
چو من گرد نامی زمادر نزاد
پناه بزرگان و پشت کیان
بر آورد گه همچو شیر ژیان
به ایوان رستم یکی ماه شاد
ببودیم با پهلوانان راد
همه نامداران ایران به هم
چو برزوی و چون طوس و چون گستهم
همی طوس بدمستی آغاز کرد
در جنگ و پیکار را باز کرد
ز ایوان رستم بیامد به در
بر آشفت بر من همی کینه ور
جهان پهلوان پور دستان سام
مرا گفت کای پهلو نیک نام
برو از پی طوس و باز آورش
میازار در ره به ناز آورش
کنون آمدم از پسش تازنان
ندیدم ازو هیچ جایی نشان
کنون ای سر بانوان جهان
برین را بی ره چرایی نوان
کجا رفت خواهی ز ایدر بگوی
چه چیز است این خیمه و رنگ و بوی
بدو گفت سوسن که ای پهلوان
که بادی همه ساله روشن روان
همان گفته را پیش او باز گفت
چوبشنید گودرز از آن بر شکفت
بدو گفت مندیش و دل شاد دار
همه کار نابوده را باد دار
به ایوان به نزدیک شاه جهان
نباشد چو من هیچ کس از مهان
به ایران بسازم تو را جایگاه
سرت را برآرم به خورشید و ماه
به خیمه درون هست از خوردنی
بیاور اگر هست آوردنی
چو بشنید سوسن به کردار باد
بیامد سر سفره را بر گشاد
به پیش جان پهلوان مرغ و نان
بیاورد و بنهاد هم در زمان
همی بود پیش سپهبد به پای
ز کردار خود بود لرزان به جای
چو از نان بپرداخت گرد دلیر
چنین گفت با چاره گر نره شیر
بیاور همی باده خوش گوار
بنه یک زمان چنگ را بر کنار
سبک سوسن آن داروی هوش بر
بر آمیخت بامی همی چاره گر
پس آن گه بدو داد جام نبید
سپهدار گودرز اندر کشید
بیفتاد و بر جای بیهوش گشت
ز سستی سر مرد بی توش گشت
چو ترک آن چنان دید آمد دوان
ز کردار او گشته روشن روان
دو دست سپهدار ایران ببست
همه یال و پشتش به هم در شکست
کشیدش بدان روی خاک سیاه
به بالا همی تاخت زان تیره راه
به دز اندرون برد و بفکند خوار
بر آمد ز شادی به بام حصار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گودرز، جوانی دلیر و شجاع، به خیمهای زیبا و آراسته نزدیک میشود. به درون خیمه دختری به نام سوسن و یک مرد را میبیند. سوسن به استقبال او میآید و گودرز از او میخواهد که درباره صاحب خیمه و نام و مقام او توضیح دهد. سوسن توضیح میدهد و گودرز از اسب پیاده میشود و به خیمه میرود.
او در آنجا نشسته و از سوسن دعوت میکند تا غذایی بیاورد. سوسن، غذایی خوشمزه آماده میکند و آنها با هم مشغول گفتوگو میشوند. پس از مدتی، سوسن، شراب خوشگوار نیز برای گودرز میآورد. گودرز به خاطر نوشیدن شراب بیهوش میشود و در این حین، مردی که در خیمه بود، او را به دز میبرد و بر بالای دژ میاندازد. داستان نشاندهنده شجاعت و نیکی گودرز و همچنین پیامدهای فریبکاری است.
هوش مصنوعی: یک نفر خیمهای زیبا و خوشطرح را دید که مانند گنجی ارزشمند به نظر میرسید و به خوبی تزیین شده بود.
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا با چهرهای درخشان و جذاب، در بالای دروازهای ایستاده که با جواهرات تزیین شده است.
هوش مصنوعی: گودرز کشواد که چنین چیزی دید، به سمت خیمه نزدیک شد.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز به او نزدیک شد، به سوسن گفت که به فکر چارهسازی باشد.
هوش مصنوعی: آیا خیمه و طشت طلایی وجود دارد که صاحب این تخت طلا کجاست؟
هوش مصنوعی: تو چه کسی هستی و آن مرد کیست؟ نژاد او چیست و از کدام شهر آمده است؟
هوش مصنوعی: هنگامی که سوسن صدای خیمه را شنید، بیرون آمد و مانند ستونی نقرهای نمایان شد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای قهرمان، تو مانند خورشید در میان بزرگان درخشان و تابان هستی.
هوش مصنوعی: از این اسب پایین بیا و دم بزن، میخواهم چیزی به تو بگویم که کمی از هر موضوعی باشد.
هوش مصنوعی: اگر بوی نیکی از من به گوشت برسد، ره نمایی خواهم کرد.
هوش مصنوعی: که وقتی گودرز و کشوادگان از آن دیو سخن شنیدند، صحبتهای آزادگان را به زبان آوردند.
هوش مصنوعی: سوار از اسب پایین آمد و همچون باد به خیمه رفت، فرمانده خوشحال و شاداب بود.
هوش مصنوعی: وقتی او بر آن تخت زرین نشسته، گودرز مانند فیل مست به خروش درآمد.
هوش مصنوعی: سوسن به زیبایی و شکوهمندی آن مرد نامی نگاه کرد و به یاد سالها و ویژگیهای او افتاده است.
هوش مصنوعی: او که ویژگیهای برجسته و جوانمردی همچون شیر دارد، را ندیدی که از جنگ و نبرد کردن خسته شده باشد.
هوش مصنوعی: یک گل زیبا و درخشان روی سر گذاشته شده است، که مانند خورشید درخشان و تابناک جلوه میکند.
هوش مصنوعی: دل از ترس او پر از خیال و اندیشه شده است و به او میگوید: ای شیرِ مشتاق به جنگ و شلوغی، من به تو چه بگویم؟
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از محبوب خود میپرسد که در میان کسانی که خود را برتر از دیگران میدانند، نام تو چیست؟ و در این شب تاریک، تو چه خواستهای داری؟
هوش مصنوعی: گودرز به کشوادگان گفت: ای شادی و خوشی آزادگان.
هوش مصنوعی: من فرزند کشواد و گودرز راد هستم، و همچون من کسی با شهرت از مادر به دنیا نیامده است.
هوش مصنوعی: پناه و پشتیبانی از بزرگان و کسانی که قدرت و موقعیت دارند، همچون شیر نیرومند است که در لحظات حساس به یاری میآید.
هوش مصنوعی: در مکانی زیبا و شاداب به همراه پهلوانان دلیر، با رستم، ماهی روشن و خوشحال را سپری کردیم.
هوش مصنوعی: همهی شخصیتهای برجسته ایران مانند برزوی، طوس و گستهم به هم وابستهاند و در کنار یکدیگر هستند.
هوش مصنوعی: در طوس، به خاطر حالتی نشئه و شادابی، شروع به نبرد کرد و جنگ و درگیری را دوباره آغاز نمود.
هوش مصنوعی: از ایوان رستم بیرون آمد و به در، به شدت بر من خشمگین شد و کینهورزی کرد.
هوش مصنوعی: جهان به من گفت که ای پهلوان با نام نیک، فرزند سام!
هوش مصنوعی: برو به دنبال طوس و او را برگردان، اما در مسیر اذیتش نکن و با ناز و محبت او را بیاور.
هوش مصنوعی: اکنون به دنبال او آمدهام، اما هیچ نشانهای از او نمیبینم.
هوش مصنوعی: حال ای سرآمد بانوان جهان، دیگر به بیدلی و بیهدفی نروید.
هوش مصنوعی: کجا میخواهی بروی؟ بگو این خیمه و رنگ و عطر چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: سوسن به آن شخص قهرمان گفت: ای کسی که همیشه در روح خود روشنایی و زندگی داری.
هوش مصنوعی: گودرز دوباره همان حرفها را به او گفت و وقتی که او این صحبتها را شنید، به شدت شگفتزده شد.
هوش مصنوعی: به او گفتند که ناراحت نباش و دلت را شاد نگهدار، چون همه کارهای نامناسب و نادرست از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: در خانه یا کاخ شاه، کسی مانند من وجود ندارد که چنین نزدیک باشد و مهمانان دیگری در این نزدیکی وجود ندارند.
هوش مصنوعی: به ایران میسازم تو را، به گونهای که سر تو را به اندازهای بلند کنم که در کنار خورشید و ماه قرار بگیری.
هوش مصنوعی: اگر در خیمه چیزی برای خوردن هست، آن را بیاور.
هوش مصنوعی: وقتی سوسن صدای باد را شنید، به سمت سفره آمد و آن را باز کرد.
هوش مصنوعی: به سوی جان پهلوان، مرغ و نان آورد و همینطور سریع آن را گذاشت.
هوش مصنوعی: سپهبد در برابر دیگران احساس insecurity و نگرانی میکند و به خاطر کارهایی که انجام داده، احساس ترس و لرزش دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که شیر نر از خطر و چالش عبور کرد، به مشاور خود که مهارت بیشتری داشت، گفت:
هوش مصنوعی: بیار بادهٔ خوشمزه و دلپذیر را و لحظاتی را با نوازش چنگ سپری کنیم.
هوش مصنوعی: سبک سوسن همانی است که با زیبایی و لطافت خود، ذهنها را شگفتزده میکند و دردی را درمان مینماید.
هوش مصنوعی: سپس سپهدار گودرز جام شرابی به او داد و او را به آرامش دعوت کرد.
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و بیهوش شد، چون از بیحالی و خستگی از پای درآمد.
هوش مصنوعی: وقتی آن ترک را به این شکل دید، با شتاب به سمت او آمد، زیرا از رفتار او به روشنی فهمید که چه اتفاقی افتاده است.
هوش مصنوعی: دستهای فرمانده ایرانی قهرمان، تمام یال و پشت اسبش را به هم گره زد و شکستشان داد.
هوش مصنوعی: او را به سمت بالای خاک سیاه کشید و به سرعت از آن مسیر تاریک گذشت.
هوش مصنوعی: دزد به درون قصر رفت و کسی را به زنجیر کشید و از شدت شادی بر بام قلعه به پا خاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.