گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نه بخت آنکه به موی تو راه خواهم کرد

ز خواب یا به خیالت نگاه خواهم کرد

چنین که جان به لب آمد مرا ز درد فراق

شکیب سهل بود، چندگاه خواهم کرد

چو هیچ قصه شبهای مات باور نیست

کنون ستاره و مه را گواه خواهم کرد

نمی رود ز من آن آفت نظر ترسم

که عمر در سر این یک نگاه خواهم کرد

بپوش چشم من و آب دیدگان امروز

که من نظاره آن کج کلاه خواهم کرد

گذر چه می کنی آخر به سویم، ای ساقی

مکن که توبه عمرم تباه خواهم کرد

ز بهر آنکه نبینم برابرت سایه

ز دود سینه جهانی سیاه خواهم کرد

چرا مقابل روی تو می شود آخر؟

مبین در آینه، جانا، که آه خواهم کرد

جفا که می رود امشب ز هجر بر خسرو

حکایت ار بزنم، صبحگاه خواهم کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode