گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تیر کدامین بلاست کان به کمان تو نیست

دست کدامین دل است کان به عنان تو نیست

وجه همه نیکوان از دل ما راجع است

زانکه به خط‌هایشان هیچ نشان تو نیست

عشقم اگر می کشد تو مکش، ای پندگو

جان من است آخر این، وای که جان تو نیست

بی دلیم گفت از آن صد دلش افزون زکف

هر چه کشم سوی خویش، گوید، از آن تو نیست

نام وفا برده ای، شرم نداری ز خلق

عرض متاعی مکن کان به دکان تو نیست

غمزه زده استی چنانک می بکنم جان ز ذوق

توشه عشق است این، زخم سنان تو نیست

باز مدار، ار کنم رخنه دل پر ز خاک

دودکش این دل است، غالیه دان تو نیست

کور شد این دل، فتاد در چه تاریک غم

باد ازین کورتر، گر نگران تو نیست

تیغ زن و وارهان خسرو درمانده را

سود وی است این و زان هیچ زیان تو نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode