گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای باد، حدیث دلم آنجاش بگویی

در گوشه ای در گوش به تنهاش بگویی

از هر نمط آنجا سخنی درفگنی، پس

زانگونه که دانی سخن ماش بگویی

از غمزه او هست همه شهر به فریاد

آهسته بدان غمزه رعناش بگویی

با دامن پر خون چو به بازار فتادم

حال من تر دامن ترساش بگویی

گستاخی بوسه نکنم، لیک پیامی

از هر لب من با کف هر پاش بگویی

گفتی که کشد دردت از نام تو، گویم

«ای کاش بگویی و ز ما کاش بگویی!»

داد داده اویم، اگر امروز دهم جان

فردا خبری از پی فرداش بگویی

چون مردن من زحمت آن پاش تیرزد

این چاش مخوانی و همانجاش بگویی

هر چند دل خسرو ازو سوخت، نخواهم

کش هیچ ملامت کنی، اماش بگویی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode