گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خم آن طره دلبند کشم

غم آن لعل شکر خند کشم

زلف تو هر سر مویی نازی ست

آخر این ناز تو تا چند کشم

نیست مانند رخت آیینه

مگرت زاینه مانند کشم

نکشم من سخن تلخ از کس

ور کشم از لب چون قند کشم

کورم، از گرد مگر در دیده

خاک درگاه خداوند کشم!