می نیاید چشم من بر آستان او گذر
دولت دستی که دارد در میان او گذر
باد هر دم تازه تر نوروز عمرش، گر چه هست
بلبل محروم را در بوستان او گذر
ناوک مهرش گذشت و ای قدر، روزی نکرد
این قدر اندر دل نامهربان او گذر
او به دشنام و مرا بهر زبانش افسون، ازآنک
حیف باشد چون منی را بر زبان او گذر
سرگذشتی باز گویی از دل من زینهار
ای صبا، گرافتدت روزی به جان او گذر
چون رود جان شهیدان بر فلک، جان مرا
کشته اویم مباد از آستان او گذر
عشق، بس ناخوش بلایی لیکن ار بوسی زمن
خاک او خوش، کاین بلا دارد ز جان او گذر
جان من از صبر می پرسی ،دل ما را بپرس
زانکه این معنی ندارد در کمان او گذر
هر شبی کاندر دل خسرو گذشتی شب نخفت
کرد گویی ناوکی در استخوان او گذر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.