گنجور

 
خواجه نصیرالدین طوسی

بباید دانست که خدم و عبید در منزل به منزلت دست و پای و جوارح دیگر باشند از بدن، چه کسی که به جهت غیری تکفل امری کند که به اعانت دست دران حاجت افتد قائم مقام دست آن غیر بوده باشد، و کسی که سعی کند در کاری که قدم در آن کار رنجه باید کرد مشقت قدم کفایت کرده باشد، و کسی که به چشم نگاه دارد چیزی که نظر دران صرف باید کرد زحمتی از بصر بازداشته بود.

و اگر نه وجود این طایفه بود ابواب راحات مسدود گردد، و به توسط قیام و قعود متواتر و حرکات و سکنات مختلف و اقبال و ادبار متوالی، که مقتضی تعب ابدان و سقوط هیبت و ذهاب وقار باشد، به مهمات قیام توان نمود. پس باید که بر وجود این جماعت شکرگزاری بشرط بجای آرند، و ایشان را ودایع خدای، تعالی، شمرند، و انواع رفق و مدارات و لطف و مواسات در استعمال ایشان بکار دارند، چه این صنف مردم را نیز ملال و کلال و فتور و ماندگی به اعضا و جوارح راه یابد، و دواعی حاجات و ارادات در طبایع ایشان مرکوز بود، پس دقیقه انصاف و عدالت رعایت باید کرد و از تعسف و جور اجتناب نمود، تا سیاست خدای به تقدیم رسانیده باشد و شکر نعمت او گزارده.

و طریق اتخاذ خدم آن بود که بعد از معرفت و تجربت تمام و وقوف بر احوال کسی، او را استخدام کنند، و اگر میسر نشود به فراست و حدس و توهم استعانت نمایند، و از صاحب صور متفاوت و خلقتهای مختلف تحاشی واجب دانند، که در اغلب احوال خلق تابع خلق افتد، و در امثال فرس آمده است که نیکوترین چیزی از زشت صورت او بود. و در خبر آمده است که أطلبوا الخیر عند حسان الوجوه. و از معلولان چون اعور و اعرج و ابرص و مانند ایشان تجنب باید نمود، و بر صاحب کیاست و دها اعتماد کردن از احتیاط دور باشد، چه بسیار بود که گربزی و احتیال و مکر با این دو خصلت مقارن افتد، و حیا و عقل اندک بر شهامت بسیار که با وقاحت بود اختیار باید کرد، چه حیا بهترین خصلتهاست در این باب.

و چون خادم میسر شود او را به صناعتی که به صلاحیت آن موسوم باشد مشغول گردانند، و امور او مکفی کنند، و از کاری به کاری و صناعتی به صناعتی تحویل نفرمایند، بل بر آنچه طبع او بدان مایل بود و آلات آن او را حاصل قناعت کنند، چه هر طبیعتی را با صناعتی خاص خاصیتی بود، و اگر از این قانون مجاوزت کنند مانند آن کس باشند که به اسپ حرث کند و گاو را دویدن فرماید. و چون بر کاری انکار خواهد کرد نشاید که انکار او عین صرف باشد از آن کار، چه این فعل تنگدلان و بی صبران باشد. و هر گاه که صرف کند به بدلی بهتر محتاج گردد و حکم بدل همین حکم بود تا از منفعت خدمت محروم ماند.

و در دل خدم باید که مقرر کرده باشد که ایشان را به مفارقت او طریقی و سبیلی نخواهد بود به هیچ وجه و سبب، تا هم به مروت نزدیک باشد و هم به وفا و کرم لایق، و هم خادم شرط شفقت و هوا داری و مناصحت و احتیاط بجای آرد، چه این افعال آنگاه ازو صادر شود که خود را در نعمت و مال مخدوم شریک و مساهم شناسد و از عزل و صرف ایمن بود و چون صورت کند که صاحب او ضعیف رای و واهی ذمت است، و به هر گناهی او را دور خواهد کرد، خویشتن را در خدمت او عاریتی شمرد و مقام او مانند مقام راهگذریان بود، نه در هیچ کار اندیشه کند و نه شرط شفقت نگاه دارد، بلکه همت بر ادخار و جمع از جهت روز مفارقت و جفای سید مقصور دارد.

و اصل بزرگ در خدمت خدم آن بود که باعث ایشان بران محبت بود نه ضرورت، و رجا نه خوف، تا خدمت ناصحان کنند نه خدمت بدبندگان، و باید که اخلال نکند به امور معاش خدم از مآکل و ملابس و غیر آن به هیچ وجه، بلکه آن را بر مالابد خود مقدم دارد و ازاحت علت ایشان در جملگی مایحتاج به تقدیم رساند، و ایشان را اوقات راحت و آسایش تعیین کند، و چنان سازد که اقدام بر اعمالی که بدیشان مفوض بود از روی نشاط و جد کنند نه از سر ملامت و کسل.

و اصلاح خدم را مراتب نگاه باید داشت و انواع تأدیب و تقویم به حسب اصناف جنایات و جرایم استعمال فرمود، و طریق عفو را بکلی مسدود نباید گردانید، و کسی که بعد از توبه مراجعت گناه کند او را چاشنی عقوبت بباید چشانید، و تشدیدی به تقدیم رسانید، و از رشد او نومیدی ننمود مادام که قید حیا برنگرفته باشد و به اصرار و وقاحت معترف نشده؛ و چون به جنایتی فاحش و گناهی زشت که ابقا بران مذموم بود ملوث گردد، و به تأدیب و تهذیب قابل اصلاح نخواهد بود، صواب آن بود که بزودی او را نفی کنند، و الا به مجاورت او دیگر خدم تباه شوند، و فساد ازو به دیگران تعدی کند.

و بنده از آزاد أولی استخدام را، چه بنده به قبول طاعت سید و تأدب به اخلاق و آداب او مایل تر باشد و از مفارقت نومیدتر، و از بندگان اختیار باید کرد خدمت نفس را آنچه عاقل تر و بخردتر و سخن گوی تر و با حیاتر باشد، و تجارت را آنچه عفیف تر و کافی تر و کسوب تر بود، و عمارت عقار را آنچه قوی تر و جلدتر و کارکن تر بود، و رعی چهارپای را آنچه قویدل تر و بلند آوازتر و کم خواب تر بود.

و اصناف بندگان به حسب طبیعت سه است: یکی حر به طبع، و دیگر عبد به طبع، و سیم عبد شهوت. و اول را به منزلت اولاد باید داشت و بر تعلم ادب صالح تحریض فرمود، و دوم را به منزلت دواب و مواشی استعمال باید کرد و مرتاض گردانید، و سیم را به قدر حاجت به مشتهی می باید رسانید و به استهانت و استخفاف کار می فرمود.

و از اصناف امم، عرب به نطق و فصاحت و دها ممتاز باشند، اما به جفای طبع و قوت شهوت موسوم؛ و عجم به عقل و سیاست و نظافت و زیرکی ممتاز باشند، اما به احتیال و حرص موسوم؛ و روم به وفا و امانت و تودد و کفایت ممتاز باشند، اما به بخل و لؤم موسوم؛ و هند به قوت حدس و حس و وهم ممتاز باشند، اما به عجب و بدنیتی و مکر و افتعال موسوم، و ترک به شجاعت و خدمت شایسته و حسن منظر ممتاز باشند، اما به غدر و قساوت و بی حفاظی موسوم.

اینست تمامی سخن در این باب والله اعلم.