گنجور

 
کلیم

ملک آن پادشاه ملک معنی

که نامش سکه نقد سخن بود

چنان آفاق گیر از اهل معنی

که حد ملکش از قم تا دکن بود

زدی از سوز دل در خانه آتش

دوات و کلک او شمع و لگن بود

بصورت گر بکلکش آرمیدی

بمعنی ساکن بیت الحزن بود

بهر جا بکر معنی جلوه کردی

باو نزدیکتر از پیرهن بود

سوی گلزار جنت رفت آخر

که دلگیر از هوای این چمن بود

قلم چون نی اگر نالد عجب نیست

نه او را در بنان او وطن بود

کسی کانگشت بر حرفش نهادی

زغم انگشت حسرت در دهن بود

بجستم سال تاریخش ز ایام

بگفتا (او سر اهل سخن بود)

 
 
 
مسعود سعد سلمان

کارم همه جز مهر تو دلجوی نبود

واندر دل من ز مهر تو بوی نبود

چون در خور میدان توام گور نبود

جز جستن من ز پیش روی تو نبود

حکیم نزاری

هرگز دل من زبخت خشنود نبود

می خواست ولی زعشق پر سود نبود

بگذشت شب عمر و در و حاصل من

چون اول افسانه همه بود و نبود

شاه نعمت‌الله ولی

ممکن به خودیش بود و جودی نبود

گنجی که ز حق بود به پنهان نبود

گر زان که نه او گوش و زبانی بخشد

از خود ما را گفت و شنودی نبود

قدسی مشهدی

شب از تو جدا، کار دلم شیون بود

بر چشم ترم هر مژه صد سوزن بود

ای نور دو دیده، دیده قدسی دوش

بی روی تو چون چراغ بی روغن بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه