گنجور

 
کلیم

ملک آن پادشاه ملک معنی

که نامش سکه نقد سخن بود

چنان آفاق گیر از اهل معنی

که حد ملکش از قم تا دکن بود

زدی از سوز دل در خانه آتش

دوات و کلک او شمع و لگن بود

بصورت گر بکلکش آرمیدی

بمعنی ساکن بیت الحزن بود

بهر جا بکر معنی جلوه کردی

باو نزدیکتر از پیرهن بود

سوی گلزار جنت رفت آخر

که دلگیر از هوای این چمن بود

قلم چون نی اگر نالد عجب نیست

نه او را در بنان او وطن بود

کسی کانگشت بر حرفش نهادی

زغم انگشت حسرت در دهن بود

بجستم سال تاریخش ز ایام

بگفتا (او سر اهل سخن بود)

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode