به سوی خویش مرا رخصت گذر ندهی
وگر به خود گذرم فرصت نظر ندهی
خوشم بدین که به دریوزه بر درت گذرم
مراد خاطر من گر دهی و گر ندهی
بهای بوسه نهی نقد جان چه خوش باشد
کزین معامله با دیگران خبر ندهی
گهی که بخش کنی غم خدا جزات دهاد
اگر نصیب من از جمله بیشتر ندهی
مباد کس که به خواب آیدت ازان ناله
که شب ز ناله من تن به خواب درندهی
به قد تو نخل تر و تازه ای و لب رطب است
عجبتر آنکه به ما غیر خار بر ندهی
مزاج یار لطیف است جامی آن بهتر
که لب ز نطق ببندی و درد سر ندهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.