گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

به سوی خویش مرا رخصت گذر ندهی

وگر به خود گذرم فرصت نظر ندهی

خوشم بدین که به دریوزه بر درت گذرم

مراد خاطر من گر دهی و گر ندهی

بهای بوسه نهی نقد جان چه خوش باشد

کزین معامله با دیگران خبر ندهی

گهی که بخش کنی غم خدا جزات دهاد

اگر نصیب من از جمله بیشتر ندهی

مباد کس که به خواب آیدت ازان ناله

که شب ز ناله من تن به خواب درندهی

به قد تو نخل تر و تازه ای و لب رطب است

عجبتر آنکه به ما غیر خار بر ندهی

مزاج یار لطیف است جامی آن بهتر

که لب ز نطق ببندی و درد سر ندهی