گنجور

 
جامی

پاره پاره دل حزین مرا

بین شرار آه آتشین مرا

پاک می کردم اشک خویش ز رخ

غرق خون ساخت آستین مرا

چشم تو گر دلم ربود چه باک

چون سلامت گذاشت دین مرا

بس که سودم به راه ناقه تو

بین چو زانوی او جبین مرا

رخ ز دورم نمودی اندر راه

زد ره عقل دوربین مرا

خط تو صف کشیده مورانند

که کمر بسته اند کین مرا

بی تو می مرد جامی و می گفت

که بقا باد نازنین مرا