گنجور

 
جامی

دلم از رشک صبا می لرزد

کز وی آن زلف دو تا می لرزد

بس که می ترسد از آزار تنت

بند بر بند قبا می لرزد

می نهم پا که زنم دست به تو

پا جدا دست جدا می لرزد

دهد آرام زمین کوه و تنم

زیر صد کوه بلا می لرزد

جور مپسند که چتر زر شاه

بر سرش زآه گدا می لرزد

چون دعا گویمت از ترس رقیب

دست من وقت دعا می لرزد

جامی از خم شکنان دارد بیم

بر سر خمکده ها می لرزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode