فی القلب دم یسیل من آماقی
کی یظهر ما سترت من اشواقی
از قصه هجر و قصه مشتاقی
رمزی گفتم و قس علیه الباقی
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
فی القلب دم یسیل من آماقی
کی یظهر ما سترت من اشواقی
از قصه هجر و قصه مشتاقی
رمزی گفتم و قس علیه الباقی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای پیش کفت جود فلک زراقی
ابنای ملوک مجلست را ساقی
من بنده ز پای میدرآیم ز نیاز
دریاب که جز دمی ندارم باقی
گر دل گویم ز غایت مشتاقی
از دست بشد باده بیار ای ساقی
ور جان گویم در ره تو فانی شد
جان فانی شد کنون تو دانی باقی
ای خورده شراب از قدح مشتاقی
وقت است که معصیت کنی در باقی
بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر
با خواجه حریف باش و با حق ساقی
زان ماه چهارده که بود اشراقی
گشتم زر ده دهی من از براقی
آن نیز ببرد از من تا هیچ شدم
ار ده ببرد چهار ماند باقی
بحرست مرا جام می و حق ساقی
مستی ز شراب نور وجه باقی
هر لحظه هزار بحر می نوشیدم
سیراب نشد جان من از مشتاقی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.