گنجور

 
جامی

ای سرشک من ز لعلت با می گلگون یکی

شد می گلگون مرا دور از لبت با خون یکی

می دهد خطت فسون بهر فریب عقل و هوش

هست با خط لعل میگونت درین افسون یکی

جای کن در چشم و دل کز لعل و در آراستم

در درون از بهر تو یک خانه، در بیرون یکی

نیش لیلی خورد، خون از دست مجنون چون چکید

گر نه لیلی در محبت بود با مجنون یکی

مردمان ز آب دو چشمم جز به کشتی نگذرند

شاهد این حال بس دجله یکی جیحون یکی

نامه مجنون و من ز آب دو دیده شد سفید

ور نبودی روز محشر هر دو را مضمون یکی

کی کند در گوش نظم جامی آن سلطان حسن

گرچه آمد در لطافت با در مکنون یکی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode