گنجور

 
جامی

منم ز مهر تو شبها به فکر ماه فتاده

نشسته اشک فشان چشم بر ستاره نهاده

ز هر چه غیر تو در کنج عزلتیم نشسته

به هر چه حکم تو بر پای خدمتیم ستاده

سگ توام به کمند جفا نوازش من کن

چو نیست بخت که سازی مشرفم به قلاده

دلا مبند بر مرهم شکاف های خدنگش

که بر تو آن همه درهای رحمت است گشاده

تو خواه رسم وفا گیر و خواه راه جفا رو

منم عنان ارادت به دست حکم تو داده

ز باده چهره برافروختی و مستم ازین می

که آب و رنگ تو بینم بسی ز باده زیاده

خوش آن زمان که تو رانی عنان فکنده و جامی

به صد نیاز دود پیش توسن تو پیاده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode