گنجور

 
جامی

بادی که گذارش به سر کوی تو یابم

جان باد فدایش که ازو بوی تو یابم

خاکم به ره هر که گذر سوی تو یابد

چون نیست ره آنکه گذر سوی تو یابم

زیر قدمت باد سرم چون ندهد دست

کش بالش راحت سر زانوی تو یابم

جز ضربت تیغ ستم و تیر جفا نیست

کامی که من از ساعد و بازوی تو یابم

خواهم کنم از رشته جان بند قبایت

تا دمبدمش بسته به پهلوی تو یابم

فیضی که به دل می رسد از سدره و طوبی

در سایه سرو قد دلجوی تو یابم

جامی نبرد سجده دگر جانب محراب

زینسان که دلش مایل ابروی تو یابم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode