شمارهٔ ۶۴۵
جان داغ تو دارد جگر غرقه به خون هم
تاراج غمت شد دل و دین صبر و سکون هم
گفتی که به جان عاشق من بودی ازین پیش
والله که همانم من و زان بیش کنون هم
بس عشق که آن کم شد و بس حسن که آن کاست
عشق من و حسن تو همان بلکه فزون هم
گر زلف دلاویز تو این ست بسا کس
در قید بلا افتد و زنجیر جنون هم
انگیخت سپه اشک و برافراخت علم آه
شد ملک غمت ملکت بیرون و درون هم
عمری ست که خواهند وبال من بدروز
آن ماه بلند اختر و این بخت نگون هم
آن جادوی دلها نه چنان زد ره جامی
کش چاره توان کرد به تعویذ و فسون هم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...