لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
جامی

جان داغ تو دارد جگر غرقه به خون هم

تاراج غمت شد دل و دین صبر و سکون هم

گفتی که به جان عاشق من بودی ازین پیش

والله که همانم من و زان بیش کنون هم

بس عشق که آن کم شد و بس حسن که آن کاست

عشق من و حسن تو همان بلکه فزون هم

گر زلف دلاویز تو این ست بسا کس

در قید بلا افتد و زنجیر جنون هم

انگیخت سپه اشک و برافراخت علم آه

شد ملک غمت ملکت بیرون و درون هم

عمری ست که خواهند وبال من بدروز

آن ماه بلند اختر و این بخت نگون هم

آن جادوی دلها نه چنان زد ره جامی

کش چاره توان کرد به تعویذ و فسون هم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

چون لاله جگر چاک شدم غرقه بخون هم

از داغ درون سوختم از زخم برون هم

افتاده ام ایشمع چو پروانه بپایت

آتش زده ام دین و دل و صبر و سکون هم

چند ای بت کافر بچه در غارت دینی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه