گنجور

 
جامی

رفتی و من ملازم این منزلم هنوز

ز آب مژه به کوی تو پا در گلم هنوز

راندی چو برق محمل خود گرم و من چو ابر

در گریه و فغان ز پی محملم هنوز

بگسست چون زمام شتر رشته حیات

دست از دوال محمل تو نگسلم هنوز

ای گشته دل ز تیغ جفای توام دو نیم

با من دو دل مباش که من یک دلم هنوز

من مرغ نیم بسملم از شوق تیغ تو

تو تیغ ناکشیده پی بسملم هنوز

فرسود چشم غرقه به خون زیر خاک و من

مستغرق مشاهه قاتلم هنوز

جامی نهاده چشم به طاق مزار خویش

یعنی به شکل ابروی تو مایلم هنوز