بر سر کویی که روزی سرو ناز من گذشت
در زمین بوسی همه عمر دراز من گذشت
بود بیش از حد نیازم با سگان او ولی
ناز آن بدخوی با من از نیاز من گذشت
قامتش را سجده بردم چون بهانه یافتم
دی چو مست ناز از پیش نماز من گذشت
چشم گریان من و خاک کف پای سگی
کو شبی از کوی یار دلنواز من گذشت
شاه غزنین جان همی داد از غم و می گفت نیست
عمر من جز آنچه در وصل ایاز من گذشت
سوخت شمع از آتش اندیشه سر تا پای دوش
چون به مجلس قصه سوز و گداز من گذشت
جامیا مرد حقیقت بین به معنی برد راه
هر کجا افسانه عشق مجاز من گذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.