گنجور

 
جامی

دلم چون داستان غم فرو ریخت

سرشک از دیده پر نم فرو ریخت

صبا آن زلف پر خم را برافشاند

دل صد بیدل از هر خم فرو ریخت

ز دردم هر که دم زد شرح آن را

سرشک لعل من در دم فرو ریخت

دل چاکم کزو پیکانت افتاد

چو ریشی دان کزو مرهم فرو ریخت

ملایک را چه سود از حسن طاعت

چو فیض عشق بر آدم فرو ریخت

ز محرومان نیابی ذوق آن درد

که بر جان و دل محرم فرو ریخت

اساس عشق محکم باد جامی

اگر بنیاد زهد از هم فرو ریخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode