گنجور

 
جامی

نازنینا ز نیاز شبم آگاه تویی

واقف آه و دم سرد سحرگاه تویی

ماه را این همه آیین شب افروزی چیست

گر نه بنموده رخ از آینه ماه تویی

بود دلخواه مصور که کشد نقش ملک

نقش انگیخته بر موجب دلخواه تویی

برشکن انجمن انجم و مه را کامروز

آفتاب فلک منزلت و جاه تویی

با تو در ملک ملاحت نسزد شاه دگر

خوش بران رخش که هر جا که روی شاه تویی

در ره عشق به جز محنت و غم نیست ولی

چه غم از محنت راه است چو همراه تویی

حاجت قبله صورت نبود جامی را

قبله حاجتش المنة لله تویی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode