گنجور

 
 
 
خاقانی

خاقانی اگرچه در سخن مردوش است

در دست مخنثان عجب دستخوش است

خود هر هنری که مرد ازو زهرچش است

انگشت نمای نیست، انگشت‌کش است

مولانا

هر چند به حلم یار ما جورکش است

لیکن زاری عاشقان نیز خوش است

جان عاشق چون گلستان می‌خندد

تن می‌لرزد چو برگ گوئی تبش است

مجد همگر

دل در برم از فراق دیوانه وش است

جان در تنم از حادثه در کش مکش است

از شادی وقتی که به وصلت برسم

با اینهمه ناخوشی مرا وقت خوش است

اهلی شیرازی

شیر از که از آب و هوا خلدوش است

دیریست که از زمانه در گیر و کش است

محبوب منست اگر چه گردید خراب

هرچند که کهنه و خرابست خوش است

شیخ بهایی

گرچه جوانی همه چون آتش است

پیری تلخی است و جوانی خوش است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه