گنجور

 
اقبال لاهوری

از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده

کف خاک مرا ساقی بباد فرودینی ده

ز مینائی که خوردم در فرنگ اندیشه تاریکست

سفر ورزیدهٔ خود را نگاه راه بینی ده

چو خس از موج هر بادی که می آید ز جا رفتم

دل من از گمانها در خروش آمد یقینی ده

بجانم آرزوها بود و نابود شرر دارد

شبم را کوکبی از آرزوی دل نشینی ده

بدستم خامه ئی دادی که نقش خسروی بندد

رقم کش این چنینم کرده ئی لوح جبینی ده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode