گنجور

حاشیه‌گذاری‌های مسعود میرزایی

مسعود میرزایی


مسعود میرزایی در ‫۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

خدا ز بعثت اوعشق را مؤسس شد

فضای خانه ی دل خالی از هواجس شد

درون هر دل سرگشته نور او حس شد

به صدر مجلس سودائیان  چو جالس شد

"ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد       

دل رمیده ی مار ار انیس و مونس شد"

بلند مرتبه سلطان بارگاه بهشت

وجود عالی هستی و ذات پاک سرشت

مبری از بدی و خصلت و صفات زشت

هرآنچه را که سر راه وصل بود بهشت

"نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"

نسیم وصل رخش چون وزید درهمه جا

چو مرده زنده شد از این نسیم خوش جان ها

مشام جان معطر ازین عطر روح افزا

نگر که جذبه ی او از کجاست تا به کجا

"ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا 

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد"

هر آنچه خوبی و لطف و صفاست ازوست

جمال جان و جهان زیر طاق آن ابروست

نکویی دو جهان هم به یمن او نیکوست

میان این دل و او جذبه است یا جادوست؟

"بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست   

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد"

اگر به گوشه ی دل لحظه ای کنی تو نظر

چو بارگاه الهی شود همان منظر

وگر به کوچه ی دل نیز افتد از تو گذر

برون زشوق تو آید ز هر دری یک سر

"خیال آب ، خضر بست و جام ، اسکندر     

به جرعه نوشی سلطان ابولفوارس شد"

به پیش حشمت احمد بود سلیمان مور

به دست بوسی او موسی آمده از طور

مسیح از دم او کرد کسب فیض حضور

برون زپرده چو شد مست ازآن شراب طهور

"طرب سرای محبت کنون شود معمور    

که طاق ابروی یار منش مهندس شد"

جهان منور ازین تابناک نور هدی

هم اوست نورخدا نی زاصل نور جدا

به هوش ساکنان زمین!اهل فرش! شاه و گدا !

رسید سوی محبان ز اوج عرش ندا

"لب از ترشح می پاک کن برای خدا     

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد"

تو اسم اعظم حقی که کنز مخفی بود

تو مظهر همه اسماء حق زبود و نبود

چو خالقت به تو از اوج کبریا فرمود

توآن حبیب و عزیزی و احمد و محمود

"کرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود  

که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد"

اگر زروی چو ماهت نقاب برداری

پری رخان همه گویند ترک عیاری

به پیش روی تو گلها چو خار از خواری

چو یک نظر به نوشتار من فرو آری

"چو زر عزیز وجود است نظم من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد"

شما که مدعی علم و فضل و ایمانید

هزار نکته گر از سر این جهان دانید

به پیش علم محمد هنوز نادانید

ازین سروده امید آنکه این سخن خوانید

"زراه میکده یاران عنان بگردانید    

چرا که حافظ ازین راه رفت و مفلس شد"

🏻 مسعود میرزایی 27 رجب 1428

 

 

مسعود میرزایی در ‫۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

درآمد

سفر عمر به پایان رسد ای دل روزی
منتظر باش برای سفری  بهتر از این

گذر عمر ، زیانی است که بی جبران است
نیست در راه تو اما ضرری بهتر از این

در گذرگاه نگاه تو خطرهاست ولی
نیست در بین خطرها خطری بهتر از این

سر ما در قدمت گر چه که بی مقدار است
زیر پای تو که شد ؛ نیست سری بهتر از این

پشه ام گر چه ؛ ولی بال و پرم هدیه ی توست 

زین سبب ، نیست مرا بال و پری بهتر از این 

اعتبار سخن و شعر به مداحی توست
من ندیدم سند  معتبری بهتر از این

اثر چشم تو بر صفحه ی هر دل ، عشق است
مگرت هست نگارا ! اثری بهتر از این؟

حاصل قصه ی ققنوس همین یک سخن است:
آتش عشق ندارد شرری بهتر از این

 

✍ مسعود میرزایی - خرداد1402

 

sunny dark_mode