گنجور

 
فروغی بسطامی

به کویش دوش یا رب یا ربی بود

که را یارب ندانم مطلبی بود

شب و روزی که در می‌خانه بودیم

ز حق مگذر که خوش روز و شبی بود

کسی داند حدیث تلخ کامی

که جانش بر لب از شیرین لبی بود

نبودم تیره‌روز از عشق آن ماه

به چرخم گر فروزان کوکبی بود

بهای اشک سیمینم ندانست

نمی‌دانم چه سیمین غبغبی بود

رخ زیبای او در چنبر زلف

تو پنداری قمر در عقربی بود

از آن رو کافر عشقم فروغی

که عشق اولی تر از هر مذهبی بود