گنجور

 
فیض کاشانی

در دیده‌ام چه نور روانست آن یکی

این طرفه تر ز دیده نهان است آن یکی

ارباب حسن اگر چه بدل جای کرده‌اند

لیکن تن‌اند جمله و جانست آن یکی

گاهی باین و گاه بآن میرود گمان

هم این و آن نه این و نه آنست آن یکی

هم او جهان و هم ز جهان برتر است او

چون با تو جان که جان جهانست آن یکی

در دائره زمان و مکان زو نشان مجو

بالاتر از زمان و مکانست آن یکی

تا چند گوش بر خبر و چشم بر دلیل

بگشای چشم دل که عیانست آن یکی

تاکی از ین و آن طلبی آنکه با تو هست

بگذر ز این و آن که همانست آن یکی

در شأن آن یکی ببیان گفتگو مکن

برتر ز گفتگو و بیانست آن یکی

خاموش باش فیض که از وصف برتر است

دیگر مگو چنین و چنانست آن یکی