گنجور

 
فیض کاشانی

بیک نظر کندم دیده مبتلای کسی

ندیده است چو دیده کسی بلای کسی

خرابی دل من نیست جز زدیدهٔ من

که بسته باد چنین روزن از سرای کسی

ز دست دیده چه سازم مرا بجان آورد

کسی چگونه کشد روز و شب جفای کسی

من از کجا و غم عشق بیغمان ز کجا

چه لازمست کسی غم خورد برای کسی

ز دیده شکوه کنم یا ز جور مهرویان

بلاست بدتر یا مایهٔ بلای کسی

ز عشق شکر کنم یا کرشمهٔ معشوق

دواست خوشتر یا مایهٔ دوای کسی

وفا و مهر ازینان طمع مدار ایدل

نمیشوند نکویان بمدعای کسی

چو دیده دید و طپیدن گرفت دل نتوان

بغیر آنکه نهد دل کسی برای کسی

چو دل ز سینه برون رفت و با کسی پیوست

طمع مدار دگر گردد آشنای کسی

ز غیر شکوه برم سوی بار از و بکجا

بهر کسی نتوان گفت ماجرای کسی

ز بیوفائی خوبان بجان رسد گرفیض

سزای اوست که دل بست در وفای کسی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode