گنجور

 
فیض کاشانی

شدم آگه ز راه الحمدالله

که عشقم شد پناه الحمدالله

رهی کارد مرا تا درگه او

بمن بنمود اله الحمدالله

سحاب رحمتش بر من ببارید

ز دل شستم گناه الحمدالله

بیکدم کهربای عشق بربود

دل و جان را چو کاه الحمدالله

رسن آمد ز بالا یوسف جان

برون آمد ز چاه الحمدالله

چو در تاریکی زلفش فتادم

رخی دیدم چو ماه الحمدالله

طریقت را حقیقت را بدیدم

در آن زلف سیاه الحمدالله

ره ایمان ز زلف کفر دیدم

نهادم رو براه الحمدالله

گدائی کردم از مستانش جامی

شدم سر مست شاه الحمدالله

چو فیض از فیض حق جامی کشیدم

وجودم شد تباه الحمدالله

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode