غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن
دلش دلی نه که در وی اثر توان کردن
نه آن حبیب که او را بدل بود رحمی
نه آن رقیب که از وی حذر توان کردن
نه قامتش بصنوبر نشان توان دادن
نه نسبت رخ او با قمر توان کردن
نه زان دهان و میان نکتهٔ توان گفتن
نه دست با قد او در کمر توان کردن
نه تاب روی چو خورشید او توان آورد
نه بیفروغ رخش شب بسر توان کردن
مگر ز پادشه لطف او رسد مددی
ز سینه لشگر غم را بدر توان کردن
چو فیض در قدمش گر سری توان افکند
به پیش تیر غمش حان سپر توان کردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به گریه در دل تو گر اثر توان کردن
تو را ز ذوق محبت خبر توان کردن
اگر به مهر من آب و گلت سرشته شود
دل و زبان تو شیر و شکر توان کردن
قبول سلطنت هر دو کون چندان نیست
[...]
نه چشم آنکه برویش نظر توان کردن
نه پای آنکه بکویش گذر توان کردن
نه آن قرار که تاب رخش توان آورد
نه آن شکیب که بی او بسر توان کردن
نه همدمی که باو درد دل توان گفتن
[...]
نه از جمال تو قطع نظر توان کردن
نه جز خیال تو فکر دگر توان کردن
غمت هلاک مرا مصلحت نمیداند
و گر نه مساله را مختصر توان کردن
کنون که بر سر بالین نیامدی ما را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.