ما ز مافوق فلک در بحر و بر افتادهایم
در تک این بحر اخضر چون گهر افتادهایم
جامه نیلی کرده و بر حال ما بگریسته
تا چو اشک این آسمان از نظر افتادهایم
گرچه اسرار دو عالم در دل ما مضمر است
لیک از خود در دو عالم بیخبر افتادهایم
میبرند از نخل عمر ما ثمر گر عالمی
بهر خود در باغ دنیا بی ثمر افتادهایم
هان بیا تا عیب هم پوشیم چون دلق و کلاه
تا بکی در پوستین یکدیگر افتادهایم
بر فلک بنهیم پا پس کاروانرا سر شویم
گرچه در راه خدا بی پا و سر افتادهایم
رو بشهرستان قرب آریم از صحرای بعد
دوستان بهر چه دور از یکدیگر افتادهایم
رهنما ای رهنما و دستگیر ای دستگیر
بیدلیل و زاد و مرکب در سفر افتادهایم
فیض را یا رب مدد کن تا بعلیین رسد
چند در سجین بی هر شور و شر افتادهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ایم
نیستیم آتش ولی در خشک و تر افتاده ایم
بحر نتواند ز ما گرد یتیمی را فشاند
قطره آبیم در حبس گهر افتاده ایم
بی بری بر خاطر آزاده ما بار نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.