گنجور

 
فیض کاشانی

از سر کویت ای نگار میروم و نمیروم

از بر و بوم این دیار میروم و نمیروم

زد بجگر ز غمزه نیش راند مرا ز نزد خویش

خسته جگر ز بزم یار میروم و نمیروم

جان و دلم شکار کرد دورم از این دیار کرد

بی دل و جان از این دیار میروم و نمیروم

گر قدمی نهی به پیش باز کشم بسوی خویش

نیست بدستم اختیار میروم و نمیروم

روی دلم بزجر خست پای دلم بزلف بست

خسته و بسته دلفکار میروم و نمیروم

سوی من از حیا نظر میکند و نمیکند

من ز ادای او زکار میروم و نمیروم

گه بلقاش جان و دل میدهم و نمیدهم

گاه ز خویش فیض وار میروم و نمیروم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode