آن روی در نظر چو نداری ببار اشک
چون حق بندگی نگذاری ببار اشک
از بهر کار آمدهٔ یا به ساز کار
ور نه بعذر بیهده کاری ببار اشک
از پای تا بسر همه تقصیر خدمتی
در عذر آن بگریه و زاری ببار اشک
ریزند اشکهای ندامت مقصران
جانا مگر تو چشم نداری ببار اشک
روز شمار تا نشوی از خجالت آب
بشمار جرم خویش و بزاری ببار اشک
آمد خزان عمر و بهارش ز دست رفت
در ماتمش چو ابر بهاری ببار اشک
چون وقت کار رفت فغان نیز میرود
اکنون که هست فرصت زاری ببار اشک
خلق از حجاب گریه شود مر ترا برون
بر روز خویش در شب تاری ببار اشک
بیشمع روی دوست چو شب میکنی بروز
چون شمع سوزناک به زاری ببار اشک
تا هست آب در جگر و چشم تر بسر
بر کردهای خویش بزاری ببار اشک
تخمی چو کشت دهقان آبیش میدهد
تخم عمل تو نیز چو کاری ببار اشک
سوی جحیم تا نروی از ره نعیم
آهی بکش چو فیض و بزاری ببار اشک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.