گنجور

 
فیض کاشانی

هر که آگه شد از فسانهٔ ما

عاقبت پی برد بخانهٔ ما

آنکه جوید نشان نشان نبرد

بی نشانی بود نشانهٔ ما

بگذراند زعرش هر که نهد

سرطاعت بر آستانهٔ ما

توسن چرخ را بدین شوکت

رام کرده است تازیانهٔ ما

نرسد دست کوته همت

که بلندست آشیانهٔ ما

قدر ما را کسی نمیداند

غیرآن صاحب زمانهٔ ما

همه عالم اگر شود دشمن

ما و آن دوست یگانهٔ ما

هر که با ما بسر برد نفسی

داند او عیش جاودانهٔ ما

هر که را وصل ما بچنگ آید

هوش بربایدش چغانهٔ ما

غیر درگاه ما پناهی نیست

سرخلقی و آستانه ما

کار و استاد و کار گه مائیم

غیرمانیست کار خانهٔ ما

همه ما و بهانهٔ اغیار

کو کسی بشکند بهانهٔ ما

دام پیدا و دانه ناپیدا

غیب بینست مرغ دانهٔ ما

از سر اهل رباید هوش

دم مزن فیض از فسانهٔ ما