گنجور

 
فیض کاشانی

داغ دل عاشقان می نپذیرد علاج

درد و غم جاودان می نپذیرد علاج

آتش دل را کجا بحر کفایت کند

سوز دل عاشقان می نپذیرد علاج

هر که به اخلاص تر او خطرش بیشتر

این خطر مخلصان می نپذیرد علاج

تشنهٔ وصل تو ام گرسنهٔ لطف تو

درد من از آب و نان می نپذیرد علاج

مونس بیکس توئی بی کسم و جز بتو

بی کسی بی کسان می نپذیرد علاج

کردن درمان چه سود اشگ چه باران چه سود

درد دل و سوز جان می نپذیرد علاج

پخته نخواهند شد گر همه آتش شود

خامی این زاهدان می نپذیرد علاج

فیض تو خود را بسوز چشم زمردم بدوز

خوی بد مردمان می نپذیرد علاج