گنجور

 
فیض کاشانی

شدیم بار کش ره زن هوا بعبث

وفا بعهد نکردیم با خدا بعبث

براه حق نزدیم از سر وفا قدمی

بجد وجهد شدیم از پی هوا به عبث

عنان خود بکف آرزوی دل دادیم

تمام صرف هوس گشت عمر ما بعبث

زبهر دنیی کانرا اساس پر نقشی است

بسی بدوش کشیدیم بارها به عبث

گذاشتیم زکف زاد آخرت را خام

بسوختیم به بیکار خویش را به عبث

فتادی از پی لذات بی بقا شب و روز

تمام عمر تو ای فیض شد هبا بعبث

گمان ندارم ازین بحر بیکران برهیم

چو میزنیم در این موج دست و پا بعبث

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode