غزل شمارهٔ ۱۰۱
دمبدم دل ما را از الست پیغام است
از بلی بلی جانرا تازه تازه اسلامست
خاص می نه پندارد کاین بروز اول بود
بعد از آن سخن بگسست این عقیده عامست
گوش هر خدا بینی مستمع بود از حق
وانکه او نمی بیند بی گمان که او خامست
هر دو کون را ایزد دم بدم در ایجاد است
خلق راست راز کن مستی که بی جام است
بهر صید جان پاک دامها کنند از خاک
تا شود به از املاک یا رب این چه انعامست
مرغهای جان آید در شباک تن افتد
در بلا شود پخته زانکه بی بلا خام است
فوج فوج از آن عالم آورند جانها را
تا کدام ناکام و تا کدام را کامست
زمرهٔ سعید آیند زمرهٔ شقی گردند
تا چه در قضا رفته تا چه هر کرا نامست
زآتش غم عشقی جان و دل نشد پخته
ساز ره نکردی فیض کار بارو تو خامست
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: کتابخانه تصوف | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...