ای نیمشب گریخته ز رضوان
وندر شکنج زلف شده پنهان
ای سرو نارسیده بتو آفت
ای ماه نارسیده بتو نقصان
ای میوه دل من ،لابل دل
ای آرزوی جانم، لابل جان
از من به روز عید بیازردی
گفتی که تافته شدی از مهمان
تو چشم داشتی که چو هر عیدی
من پیش تو نوا زنم و دستان
گویم که ساقیا می پیش آور
مطرب یکی قصیده عیدی خوان
دیدی مرا به عیدکه چون بودم
با چشم اشک ریز و دل بریان
هر آهی از دل من ده دوزخ
هر قطره ای ز چشمم صد طوفان
هرکس به عید خویش کند شادی
چه عبری و چه تازی و چه دهقان
عید من آن نبود که تو دیدی
عیدمن اینک آمد با سلطان
آن عید کیست، آنکه بدو نازد
ایوان و صدر و معرکه و میدان
میر جلیل سید ابو یعقوب
یوسف برادر ملک ایران
میری که زیر منت او گیتی
شاهی که زیر همت او کیوان
احسان نماید و ننهد منت
منت نهاد هر که نمود احسان
ای نکته مروت را معنی
ای نامه خساوت را عنوان
مجروح آز را بر تو مرهم
درد نیاز را بر تو درمان
بسیار، پیش همت تو اندک
دشوار، پیش قدرت تو آسان
سامان خویش گم نکند هرگز
آن کس که یافت از کف تو سامان
از نعمت تو گردد پوشیده
هرکس که از خلاف تو شد عریان
کم دل بود ز مدحت تو خالی
جز آنکه نیست هیچ درو ایمان
ببری، چو بر نهاده بوی مغفر
شیری، چو بر فکنده بوی خفتان
ابریست تیغ تو که بجنگ اندر
باران خون پدید کند هزمان
آنجایگه که ابر بود آهن
بیشک ز خون صرف بود باران
چندان هنر که نزد تو گرد آمد
اندر جهان نبینم صد یک زان
تو زان ملک همی هنر آموزی
کو کرد خانه هنر آبادان
شاگرد آن شهی که بدو زنده ست
آیین و رسم روستم دستان
شاگرد آن هشی که بجنگ اندر
گه کرگ سار گیرد و گه ثعبان
آن شاه کیست خسرو ابوالقاسم
محمود پادشاه همه کیهان
آن پادشا که زیر نگین دارد
از حد هند تا به حد زنگان
آن پادشاه کز ملکان بستد
دیهیم و تخت و مملکت و ایوان
آن پادشا که دارد شاهی را
رسم قباد و سیرت نوشروان
آن پادشاه دادگر عادل
کو راست بر همه ملکان فرمان
همواره پادشاه جهان بادا
آن حق شناس حق ده حرمت دان
گسترده شد به دولت او ده جای
اندر سرای دولت، شادروان
ای خسروی که هست به هر وقتی
دعوی جود را برتو برهان
از تو حکیم تر نبود مردم
وز تو کریم تر نبود انسان
ای من ز دولت تو شده مردم
وزجاه تورسیده بنام و نان
بگذاشتی مرا بلب جیلم
با چندپیل لاغر ناجولان
گفتی مرا که پیلان فربی کن
بایشان رسان همی علف ایشان
آری من آن کنم که تو فرمایی
لیکن به حد مقدرت وامکان
پیلی به پنج ماه شود فربی
کان پنج ماه باشد تابستان
من پنج مه جدا نتوانم بود
از درگه مبارک تو زینسان
یک روز خدمت تو مرا خوشتر
از بیست ساله مملکت عمان
پیش سرای پرده تو خواهم
همچون فلان نشسته و چون بهمان
من چون ز درگه تو جدا مانم
چه مرمرا ولایت و چه زندان
تامورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان
تانرگس اندر آید با کانون
تا سوسن اندر آید با نیسان
شادان زی و بکام رس و برخور
از عمر خویش و ازدولب جانان
کاین دولت برادر توباشد
تاروز حشر بسته بتو پیمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف حال و هوای شاعر در روز عید و احساساتش نسبت به محبوبش است. شاعر از محبوبی شکایت میکند که در روز عید او را رنجانده و خود را پنهان کرده است. او به زیبایی محبوب و کارهایی که او در حقش کرده، اشاره میکند و از قدرت و بزرگواری یک پادشاه به نام "خسرو ابوالقاسم" یاد میکند. شاعر تحت تأثیر لطف و کرامت این پادشاه قرار دارد و از آن به عنوان منبع امید و رحمت یاد میکند. او با احضار معانی بلندی نظیر مروت و کریمی، در نهایت بر این نکته تأکید میکند که وفاداری و خدمت به خوبیها باید حفظ شود و از پادشاه میخواهد که همچنان به خوبیهایش ادامه دهد. شاعر میگوید که یک روز خدمت به پادشاه برایش از سالها زندگی در مملکت دیگر ارزشمندتر است. شعر در نهایت بر دوستی و پیوندهای انسانی تأکید دارد و آرزوی زندگی شاد و کامیاب را برای خود و دیگران میکند.
هوش مصنوعی: ای که در نیمه شب از بهشت گریختهای و در پیچیدگی زلفت پنهان شدهای.
هوش مصنوعی: ای سرو جوان، تو در اوج زیبایی خود به سر نمیبری و ای ماه جوان، تو هنوز کامل نشدهای.
هوش مصنوعی: ای میوهی دل من، درون دل، ای آرزوی جانم، درون جان.
هوش مصنوعی: در روز عید از من دلخور شدی و گفتی که به خاطر مهمانان رفتار متفاوتی داری.
هوش مصنوعی: تو آرزو داشتی که مثل هر سال در جشن عید برایت ساز بزنم و دستهایم را برایت به حرکت درآورم.
هوش مصنوعی: بگویم که ای ساقی، برایم می بیاور و یکی از مطربها را بخواه تا قصیدهای شاد و جشنوارهای بخواند.
هوش مصنوعی: روز عید تو مرا دیدی که با چشمان پر از اشک و دلی آکنده از درد بودم.
هوش مصنوعی: هر آ糟م از دل من، جهنمی است و هر اشکی که از چشمانم میریزد، میتواند طوفانی را به راه بیاندازد.
هوش مصنوعی: هر کسی در روز عید خود شادی میکند، چه آن فرد از قومیتی خاص باشد، چه از نژادهای مختلف، یا اینکه کشاورز باشد.
هوش مصنوعی: عید من زمانی نیست که تو آن را دیدهای، عید من اکنون است که با پادشاه آمده است.
هوش مصنوعی: آن عید چه کسی است که ایوانها، جاهای مهم و میدانها به افتخار او خود را میبالند و به او افتخار میکنند؟
هوش مصنوعی: میر جلیل سید ابو یعقوب یوسف، برادر پادشاه ایران است.
هوش مصنوعی: تو به جایی میروی که در زیر نظر او، تمامی دنیا در اختیار است و او چنان قدرتی دارد که میتواند آسمانها را تحت اراده خود درآورد.
هوش مصنوعی: هر کسی که خوبی کند، نیازی به انتظار قدردانی از دیگران ندارد. مهربانی و نیکی به دیگران نشانه بزرگواری است و هر کس که نیکی میکند، خود در مسیر رضایت و خشنودی قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: ای جوانمردی را که با منطقش، به شرافت و سخاوت اشاره میکند، و درباره نادانی و بخیل بودن دیگران سخن میگوید.
هوش مصنوعی: زخم خورده نیازمند را تو تسکین میدهی و دردی که بر دوش اوست را با محبت و حمایت خود درمان میکنی.
هوش مصنوعی: بسیاری از دشواریها در برابر اراده و توانایی تو، بسیار کم و ناچیز به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: کسی که از تو نظم و آرامش را به دست آورده، هرگز سامان خود را گم نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از راه تو بیرون برود، از نعمتهای تو بیبهره میماند و نادیده میشود.
هوش مصنوعی: دلها از مدح و ستایش تو خالیاند، مگر آنکه در آنها هیچ باوری وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر ببر بر روی خود بوی کلاهی شبیه به کلاه شیر را حس کند، مانند اینکه بویی از لباس خواب را بر روی خود داشته باشد.
هوش مصنوعی: تیغ تو همانند ابری است که در میان باران خون به جنگ میپردازد و به موقعیتهای دشوار و خطرناک میرسد.
هوش مصنوعی: در جایی که ابر وجود دارد، باران قطعاً از خون مایه میگیرد.
هوش مصنوعی: هرچه هنری که در جهان وجود دارد، در کنار تو برای من بیارزش است.
هوش مصنوعی: تو از آن سرزمین هنری میآموزی که هنرش همیشه زنده و شکوهمند است.
هوش مصنوعی: شاگرد آن بزرگمردی هستم که نامش به زندگی و شیوههای روستاییان و دلاوران زنده است.
هوش مصنوعی: یادگیر آن کسی باش که در مواقع سخت با شجاعت و قدرت به مقابله میپردازد و توانایی لازم برای مدیریت چالشها را دارد.
هوش مصنوعی: آن پادشاه کیست که خسرو ابوالقاسم محمود نامیده میشود و فرمانروای تمام جهانیان است؟
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و سلطنت یک پادشاه اشاره دارد که قلمرو او به وسعتی وسیع از هند تا زنگان را در بر میگیرد. در واقع، پادشاهی که بر این مناطق فرمان میراند، نشاندهنده نفوذ و تسلط او در سرزمینهای بزرگ است.
هوش مصنوعی: آن پادشاه که تاج و تخت و حکومت و قصر را از حاکمان دیگر گرفت.
هوش مصنوعی: پادشاهی که اخلاق و رفتار او مانند قباد و نوشروان باشد، شایسته فرمانروایی است.
هوش مصنوعی: آن پادشاه عادل و دادگر که بر تمامی پادشاهان فرمانروایی میکند.
هوش مصنوعی: همیشه باید پادشاهی بر جهان حاکم باشد که به اصول و حقوق دیگران احترام بگذارد و به آنها اهمیت بدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر رسیدن به مقام و ثروت او، در هر جایی از خانهی کشور، شادی و رونق فراوانی به وجود آمد.
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که در هر زمان به بخشندگی خود میبالید، دلیل و نشانهای برای جود و کرم تو بیاور.
هوش مصنوعی: هیچ کس از تو در حکمت برتر نیست و هیچ انسانی نیز از تو در سخاوت بالاتر نیست.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، من به خاطر نعمتهای تو زندهام و از جایگاه تو به نام و نان رسیدهام.
هوش مصنوعی: مرا رها کردی و اکنون در حالتی عاطفی و غمگین به سر میبرم، در حالی که احساس ناتوانی و زحمت میکنم و دلم برایت تنگ شده است.
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که فیلها را فریب بدهم تا بتوانم علف آنها را به آنها برسانم.
هوش مصنوعی: بله، من آنچه را که تو بخواهی انجام میدهم، اما فقط به اندازهای که توان و امکاناتم اجازه میدهد.
هوش مصنوعی: فیل در پنج ماه بزرگ و چاق میشود؛ چون این پنج ماه تابستان است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم بدون تو حتی یک لحظه هم از حضور مبارکت دور باشم.
هوش مصنوعی: یک روز بودن در کنار تو برای من از بیست سال زندگی در عمان خوشایندتر است.
هوش مصنوعی: من در جلوی در خانهات مانند فلانی نشستهام و همچون بهمانی منتظرم.
هوش مصنوعی: اگر از درگاه تو جدا شوم، نه برای من حکومت و سرپرستی ارزشی دارد و نه زندان و حبس.
هوش مصنوعی: هر چیزی که سبز باشد باید زیبایی و درخشش داشته باشد، مانند سنگ زمرد. همچنین، هر چیزی که سرخ باشد باید درخشان و دلانگیز باشد، مانند مرجان.
هوش مصنوعی: هنگامی که زندگی و شرایط مناسب باشد، زیبایی و شکوه نیز به آن وارد میشود.
هوش مصنوعی: خوشبخت و شادزی، به خواستههایت برس و از زندگیات و عشق محبوبت لذت ببر.
هوش مصنوعی: این نعمت و خوشبختی، برادر توست و تا روز قیامت، این رابطه بر اساس پیمانی که با تو بسته شده، باقی خواهد ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریهٔ خونین مژهام شد مرجان
القصه که: از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان
دیدار بدل فروخت نفروخت گران
بوسه با جان فروشد و هست ارزان
آری چو چنان ماه بود بازرگان
دیدار بدل فروشد و بوسه بجان
ای خالق ذوالجلال وحی رحمان
سازندهٔ کارهای بی سامانان
خصمان مرا مطیع من میگردان
بیرحمان را رحیم من میگردان
دیدیم نهان گیتی واصل جهان
از علت و عار برگذشتیم آسان
آن نور سیه زلانقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
ای آنکه تویی نور دل و شمع روان
تا بی خبرم از تو ، نه پیدا نه نهان
بی من تو بکام خویش ای جان جهان
من بی تو چنانم که مبادی تو چنان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.