گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

ساقی ما که به گردش می گلفام افکند

ای بسا فتنه که در گردش ایام افکند

هوش رندان بشد از جام می او گویا

داروی بیهوشی آمیخته در جام افکند

آتشین می که به من داشت ولی داد به غیر

آتشم در دل بی طاقت و آرام افکند

سوخت مرغ چمنم وقت صبوح از افغان

چون نظر جانب آن سرو گلندام افکند

نیست بر آب شمر موج ز تحریک نسیم

که اجل از پی مرغان طرف دام افکند

مگر آن مغبچه مست برون رفت از دیر

کین همه تفرقه در کشور اسلام افکند

شیخ شد مست به دیر و بربت مصحف سوخت

تهمتش بر من دیوانه بدنام افکند

شاید از خوبی انجام رسد ز آغازش

هر که ز آغاز نظر جانب انجام افکند

چاره ای نیست به جز دادن دین فانی را

چون که دل در کف آن کافر خودکام افکند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode