گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عین‌القضات همدانی

در بدایت عشق عشق بلای عاشق بود چون مبردی وی را می‌ساید و از او می‌فرساید گاه او را در آتش بلا می‌اندازد و گاه او را هدف ناوک ولا می‌سازد و با او می‌گوید:

جنگ سلطانیست اینجا تیرباران چشم دار

کان عروسی‌ها بود کانجا شکر باران شود

چون روزی چند دیگر برآید عاشق بلاخود شود خود را بر بالا برآرد تا هلاک شود و نامش ازدفتر وجود پاک شود و گوید:

مَنْ ماتَ عِشْقاً فَلْیَمُتْ هکَذا

لاخَیْرَ فی عِشْقٍ بِلامَوتٍ

چون روزی چند دیگر برآید معشوق بلاء عاشق گردد و بمثل چون سایه شود بیجان سرگردان و بی عیش حیران می‌گوید:

از عتاب سایه همچون دوست در نتوان رمید

جان بباید دادن و چون سایه بیجان آمدن

با خود بار او نتوان کشید و بخود جمال او نتوان دید از برای آنکه نامتناهی را متناهی بقوت خود ادراک نتواند کرد:

در دام نیاید ای پسر مه

رو عشق مده که بیکرانست