هرگز این آسمان سرگردان
بمرادم نمیکند دوری
هر سعادت که جست فی الحالم
او ز طوری فکند با طوری
و آن شقاوت که بود طالب غیر
بمنش ره نمود بر فوری
بارها بودم اندرین فکرت
که چرا میکند چنین جوری
عقل گفتا منال از جورش
ورچه در دل همیکند غوری
زانکه گرداند اهل تمییزی
هر دمی بشکفاندت شوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پوستین را ز روی مزدوری
برکشید از نهاد رنجوری
منزل آنجا رساند کز دوری
دید در جبرئیل دستوری
عرش در جنب قدرتش موری
عقل نزدیک وحدتش دوری
با تو مسکین که کم ز عصفوری
چه کند فکر کن چه مغروری
گر ز شیرینلبی کنم شوری
گو سلیمان عَفُو کن از موری
فرشِ سلطان عجب نباشد اگر
عار دارد ز دامنِ عوری
این که گویند دوست دوست مدار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.