گر تمتع ترا ز نقره و زر
اینقدر بس که قابض آنی
یک سخن بیغرض ز من بشنو
غم خود خور که سخت نادانی
چه نهی سیم و زر بدشواری
تا خورد دشمنت بآسانی
گر مراد از زرت وجود زرست
فرض کردم که سر بسر کانی
چون ز گنج خودت نصیبی نیست
تو مر آن گنج را نگهبانی
بشنو این نکته را ز ابن یمین
که ترا هست مشفق جانی
سیم آن به که رغم دشمن را
در ره دوستان بر افشانی
مال تو داد دشمنت بدهد
گر تو زو داد دوست نستانی
شمع جمع انگهی توانی شد
کافکنی سیم در پریشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساخت آنگه یکی بیوگانی
هم بر آئین و رسم یونانی
ما به هر مجلسی ز تو زده ایم
همچو بلبل هزاردستانی
بسته کاری نکرده ای با ما
مردمی کرده ای فراوانی
زود در هر چه خواستیم از تو
[...]
تا کی این لاف در سخن رانی
تا کی این بیهده ثنا خوانی
گه برین بی هنر هنر ورزی
گه بر آن بی گهر درافشانی
با چنین مهتران بی معنی
[...]
ای پناه همه مسلمانی
رافع بن علی شیبانی
تاج دینی و از مکارم تو
همه اصحاب دین بآسانی
در معالی بلند مرتبتی
[...]
من یکی شاعرم نه سامانی
نز نژاد ملوک ساسانی
نه مرا باد حشمت میری
نه مرا اسب و طوق سلطانی
نه غلامان رومی و خزری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.