گنجور

 
ابن یمین

همی شد رهی دی بنزد بزرگی

بدان تا دمی حق صحبت گذارد

یکی گفت ضایع چرا میکنی عمر

چگونه کسی تخم در شوره کارد

برو ترک او گیرو بنشین بکنجی

که این صحبت الا ندامت نیارد

نه او خود رساند بتو هیچ خیری

نه شر کسی از تو هم باز دارد

خردمند ازینگونه کس را که او هست

وجود و عدم هر دو یکسان شمارد