گنجور

 
شیخ بهایی

ای که هستی، روز و شب، جویای علم

تشنه و غواص، در دریای علم

رفته در حیرت که حد علم چیست؟

از کتب، آیا کدامین خواندنی است؟

هر کسی، نوعی از آن را رو کند

علم بر وفق طبیعت، خو کند

آن یکی گوید: حساب و هندسه

جمله وهم است و خیال و وسوسه

و آن دگر گوید که: هان، علم اصول

فدیه باشد بر خدا و بر رسول

کاش، حد علم را دانستمی

تا از این تشویش و حیرت رستمی

گر تو را مقصود، علم مطلق است

حد آن، نزد قدیم بر حق است

علم مطلق، بی‌حد و بی‌منتهاست

حد بی‌حد باز بی‌حد را سزاست

ور بود مقصود تو ای حق پرست

حد علمی کان کمال انفس است

علم، آن باشد که بنماید رهت

علم، آن باشد که سازد آگهت

علم، آن باشد که بشناسی به وی

لطف و فیض قادر و قیوم و حی

پس بدانی، قدرت بی‌حد او

فیض و جود و نعمت بی‌عد او

آن به تعظیم آردت، بی‌اختیار

وین کند در جمله حال امیدوار

بی‌تصنع، حب خود در دل کند

بی‌تکلف، بر عمل مایل کند

چون ز روی شوق، کردی بندگی

آن زمان، داری نشان زندگی

آنکه در طاعت، دلش افسرده است

گر به ظاهر زنده، باطن مرده است

قوم جهال ار عبادت می‌کنند

بیشتر، از روی عادت می‌کنند

یا عوامی را، به خود داعی بود

یا برای دنیوی، ساعی بود